مگر از عـــشق نالیدن ، کند دردی دوا از غم
بخواه از عشق معجونی, کند درد و غمی را , کم
من از عـــشقی نمینالم ! دگر در خامُشی رفتم
دگر بلـــبل نمیگردم , کنون یک سینه پر آهم
دگر این روز وشبها را ، به اشـک دیده میبینم
میانء پرده ء اشـــکی پ، گذر دارد دلم هردم
مپرس از من چه میگوئی , سکوتم بّه ز فریاد است
میان ماندن ورفتن , گهی همچون پر کاهم
سکوتم گریه ها دارد وفریادی پر از بغضم
مرا اینگونه میخواهد زمان ومردم و عالم
سـروده ءفــرزانه شــیدا (ف.شیدا)
شنبه 25 آذر1385