آخرین نوشته های ادبی
گامشاوان و بابا خانلیلار
بچه بودم نمی دانستم که ...
تولد
شانه ی چوبیت
در رثای دیلمان
ساختار و ویژگی شعر (بخش نخست)
آیین آموزگاران در آیینه ی زمان
جشن ازدواج در هند3
پربیننده ترین ها
بوی باران
ایهام در تخلص: یک فن شاعرانه
تکرار خاموشی پروانه
نامه ای به دلبر
دلشوره
آخرین اشعار ارسالی
من به پیراهن تو حس حسادت دارم
به نگاهت که به چشمان کسی خورده گِره
به همان لحن صدا و بی قراری هایت
به همان کنج اتاق و خلوتی تک نفره
من همانم
آتیش روشن کن، منُ بسوزون خوب
من هیزمت می شم، بنزنین؛ فندک، چوب
خاموش نکن دیگه، احساس گرمت رو
آتیشِ رو آبِ؛ دریایِ حرفت رو
صبرم همین قدرِ؛ اندا
شعله هـا روشن چو از ایثارتان
هـم صلابت جلوه بـر پیکارتان
یـادِ یـزدان چون چراغِ رهنمـا
دستِ ایـزد هـر کجا انصـارتان
رمز شعر
ترکیب حرف اول چهار مصراع
هاااای
زندگـــــی
جبرِ بد سیرت
کورابِ عطش اَفزا
منفوری
چون تاولی پَلشت
بر پیشانی آمال
بس کن
دست بدار
برچین سایبانِ فُسونت
ز دلِ وازَده
باران عشق
ای ابر باران منی بر من ببار
بر تن تفتیده ام هر دم ببار
خون رگهای منی
جاری بمان
ناگهان عشق منی
ساری بمان
قلب تنهای مرا
جانی بده
از
تا سینهام از آتش جوشیده نخواهد شد
یک شعر از این دیوان زاییده نخواهد شد
جان میبُرم از بَر لیک، از دلبر و دل هرگز
کاین بندِ اَبَدْ پِیما، بُبْری
تا او نخواهد برگی از بالا نمی افتد
یک قطره حتی بی جهت دریا نمی افتد
بیخود تقلا می کنی ای باد غارتگر
سروی به پای دره با یک ها نمی افتد
ترفن
حافظ غزلی.. کهنه نمیگویدم انگار
آزرده ام و دوست نمیجویدم انگار
تقدیر من این بوده که آرام بسوزم
خاکستریم ، شعله نمیسوزدم انگار
زمرّدپور
در سینه من مجمع فریاد است
با سکوت لاله های سرنگون همزاد است
مجروح تنم از نیشتر بیگانه وخویش
فریاد وسکوتم جمیع اضداد است
3 2 1403 آهی
جان وتن افسرده کردم آه از زخم دلم
برده ام سر در گریبان غم شده سهم دلم
داده ام چون هرشبم، اوقات مستی رابه خواب
ترک رویا کرده ام در وسعت حجم دلم
خند
یک عمرتراگفتم،مشتاق به دیدارم
دیر آمده ای جانا،بینی که گرفتارم
بس صبرنمودم من،عمرم به سرآمدیار
احضارشدم دیگر،من قصدِسفر
دارم
دربینِ رقیبانت
کجایِ این شب آشفته دست و پا بزنم؟
به جستجوی خودم، توی سایه روشن ها
کجای شهر هیاهو تو را صدا بزنم
درون دودیِ تهران و پاره آهن ها
تو دادِ بی نفس
شیخ ما
شیخ ما هفتاد سال عبادت کرده بود
خدا را گم کرده رفع حاجت کرده بود
کت کتی میکرد طول روز و عرض شب
جمله چاپ لواسان را حیرت کرده بود
این
در تکاپوی دلم
قایقی خواهم ساخت
ببرد پیش تو افکارم را...
من و مرغان مهاجر اینجا
به تو می اندیشیم
و تو در گوشه ی دلگیر اتاق
قاب خالی مرا می بینی.
رُخِ چون قرصِ ماه تو، که پوشیدن نمی خواهد
تنِ همچون حریر تو ،که پیراهن نمی خواهد
صدایت حالتی از بارش باران و دلتنگی
بگو بُغضی چنین سنگین، باریدن
تموم آرزوی عاشقت اینه
حالت خوب و شاد باشه
هر جا اسمت بزبون اومد
به احترامت از جا پاشه
تموم آرزوی دلبرت اینه
که هر چه آرزو داری
واست از ا
ساعت را
از گُل سرخی غمگین نمی پرسم
بی پناهیِ چتر هارا ، از باران
تنها دوست دارم
این قفس کمی ناز کند
پرنده ها برایِ شکوفه ها آواز بخوانند
اندو
دریغا گر رود عمر گران در دور تنهائی
خوشا گر بگذرد با مستی و با عشق و شیدائی
چرا وصف ترا با ماه و پروین میکنم دایم
تو خود هم ماه و پروینی، و یک دن
سرمنشاء ویرانگی
دردیکه تو گفتی سر دیوانگی ام بود
زیر و بمی از عالم مستانگی ام بود
من شعله به جان غم دیرینه نبودم
پر سوختنم حاصل پروانگی ام بود
انصاف نیست
این همه دلتنگی در من
سر به جنون بردارد
و از تحمل شانه هایم
فراتر رود
و بهمنی از واژه ها
آوار شود
بر چشمان بغض آلوده ام
و تو در تار
روبند چوبی نمای سرها خونی بود،
هنگامه هنگام چه نیرنگ سیاه بود
آری پچ پچ به گوش دروغ خشنود؛
مه کوهپایه های یارمند
نو نهال سنگستان آزمند
تیزآبه
سلامی به گرمی آفتاب و نرمی ماهتاب
همیشه برای من باش و تو همیشه بتاب
سبو پرکن و ساغر بریز از دست خویش
که روح از تنم برده ای به پیشم شتاب
فدایت
سخنان زیبا
............
به پادشاهان نگاه کن
آنان هم روزی کودکی بازیگوش
یا که ساکت و گوشه گیر بودند
به فقیران نگاه کن
در موقع تولدشان فقیر نبودند
خدای جهان را ستایش نما
سزاوار شکر است خداوند ما
ید قدرتش در جهان بی نظیر
مقامش خطیر و جمالش منیر
هنر پرور و خوش خط و خوش نماست
جهان گستر و حا
می خواهم دلم را خالی کنم
که هیچ شباهتی به دل ها نداشته باشد
فقط گرسنه های خیابانی بدادند
آنهایی که به دنبال یه تکه نان می گردند
نانی که شکمم را
ای جوان برومند کشور
باعث فخر ایران و رهبر
روشنی بخش آینده ای تو
با شجاعت چو رزمندهای تو
میتپد قلب فردای ایران
از برای شما ای عزیزان
دسته
بر بالِ خیال،
در هوایِ آزادی پرواز می کنم
در آغوشِ بستهِ امید،
عاشقانه عشوه و ناز می کنم
در بیداریِ محوی متروک،
خواب می بینم
در خوابِ خوشِ
سپیده سر زده
در باز
و راه، روشن
منم پرنده ای دربند
با آرزوهای سر به فلک
اما ز این قفس، چگونه دل بکنم؟؟
هیچیک
آن سوی فصلهای سوخته
دور از حواس خدا
در تراوش کدامین حسرت
و ذات کدامین گناه
شعلهی دود به آخر کشید
سلولهای سرد بودن را
ما همان واژههای مکرریم
هرجا که میروم...
به دنبالت میگردم و
به انتظار دیدنت اطراف را مینگرم...
آن روز که دیگر چشمانی سرگشته ندیدی
بدان که خسته نشده ام....
چشمانم کور شده است
دنیا دوباره یکه و تنها عوض شده است
دردا حقیقتی که ز معنا عوض شده است
در جنگلی که دین برادر خریدنی است
دنیا به جای خود که معلّٰی عوض شده است
می
دل به تو داده کس مگر ، گوش به من نمیکنی؟
یا که تو دل داده به کس ، فکر وطن نمیکنی
آهوی مشک بوی من ، باده ی در سبوی من
دور شدی ز روی من ، عزم ختن
بِگرُم یه بلبلی سی دلـم بخونه
جگرم خون وابیه گُردَم پُر خونه
گُردَم کلیه
وابیه شده
سی برای
تو ای پایان کابوس و
شروع فصل رویایی
کجایی تا ببینی که
عذابم میده تنهایی
هنوزم که هنوزه تو
تموم باورم هستی
توو اوج نا امیدی ها
پناه آخرم هست
رفتم در میخانه ، دیدم قدح و جامی
دیدم که پرستویی ، افتاده به یک دامی
با عشق جدل کردم از باده حذر کردم
در کوچه ی ویرانی ، دیدم چه خوش
به کجا خیره شده ای...
زیاد هم دور نیست...
دنیا همین جاست...
میان مردمک چشمهای تو.....
جایی که من هر روز را شب میکنم.......
هر بار که پلک میزن
باغِبان از باغ ما غافل شده
باغ ما چندیست بی حاصل شده
روزی ما پیش او افتاده است
روزی ما پیش او مشکل شده
حاصل این باغ را چون کشته اند
هم تبر هم با
در کویرِ خاکی عشق
ماه نیمهی تاریکی
به آغوش شب میآید
من آهستهی آهسته
با قدمهایی سبک
بر شنهای گرم کویر
تو با چشمانی چون ستارهها
در انتظار من
قافیهی عشق در دلم
به نام تو میخوانم
پَر پَریم
همچون قاصدکی پای در پرچینِ خارها
اسیریم
همچون بلبلی میانِ نرده های یک قفس
که سیر بچرخانندش در گلعذاران
اما باز به قفس رهایش کنند با ح
کنار کتابم به ترانه عادت کردم
زندگی را معنا به بینهایت کردم
به تلخ و شیرین زندگی، لبخند
و با خدا همیشه خلوت کردم
از علم تا عمل، شعر تا شعور
خون می چکد از دیده ی تهران دق کرده
تصویر در تصویری از آبان دق کرده
رگبار غمگینی که با خود حسرت آوردست
اندوه می جوشد ازین باران دق کرده
برگشته
من زادهٔ زمستانم
و عاشق تابستان
پاییز هم قشنگ است
اما بهار معنای دگر دارد
گفته بودم که چرا عاشق تابستانم؟
کوچههایش پر از احساس لطیفیست
که دو کو
چه کسی میگوید یک رنگی زیباست...؟ ؟
فرش هزار رنگ زیر پاهاست
چه کسی میگوید یک رنگی سادگیست؛
هزار رنگ بودن پلیدیس؟ ؟
از چه میترسی وقتی که خدا دن
چه غریبانه در این معرکه تنها ماندی
شهره ی شهر شدی، غرق تماشا ماندی
بغض تاریکِ دل و زانوی در آغوشت
رند شبگرد تویی، بیخودِ شیدا ماندی
03 02 03
0:30
ارغوان
خودت بهتر خبر داری که با قلبم چه ها کردی
تو هرشب ذرّهای از سینهی من را جدا کردی
هرآنچه دشمنان سنگدل با هم نمیکردند
تو با دلداده ات، این شاع
کاش می شد ماهِ من زین پس در این چرخ کبود
بین عشاق جهان هرگز پریشانی نبود
چشمه ی احساسِ من خشکید ای نامهربان
بس که بر کوه دلم مهرِ تو بارانی نبود
حسرت دیدار رخ یار بر جگرم ماند...
حزن هجر و زجر فراقش بر جگرم ماند.
تا به کی ضجه زنان زین غم هجران باشم
مانده در آنم که دمی بهرتو نستوه باشم
خواب دیدم شاهرود تهران شده
پایتخت کشور ایران شده
شهر بسطام خِطّه ی تجریش بود
از لواسان هم مجن در پیش بود
چهارطاق در واقع آجدانیه بود
کوی بید
غزلی از غلامحسین درویشی
.....
یک جرعه عطش روی کفِ زورقم انداز
از بحرِ کرم شبنمکی در حقم انداز
هر چند که از جامِ ازل بیخودم از خویش
یک جرعه جنون ا
ای دل مرا چه سود است غم
خاکستر
چو روز من بود هم
غصه رفتن
قصه شهر است
هم رهی با ساربان
حکمت دهر است
تو چه دانی
هجر یاران چیست
این ناله وسودا ب
مادر ای اسطوره ی
صبر و نماد عشق و مهر
ای بلندای مقامت
رفته تا عرش و سپهر
مادر ای آنکه مراست
از شیره ی جانت وجود
آنچه دارم از تو دارم