دروغگویی و ریاکاری ، وحدت یا دوپارگی شخصیت
 
ریا ، دروغ و دوپارگی شحصیت
 
 از دیدگاه فروید (روانشناس*)
 
می خواهم در مورد دروغگویی و ریاکاری ،
 
وحدت یا دوپارگی شخصیت تا آنجا که می دانم با شما سخن بگویم.
 
وجه تمایز هر شخصی را با شخص دیگر به لحاظ آگاهی و  اندیشه ،
 
احساسات و عواطف و رفتارها ، شخصیت می گویند.
 
بیشتر روانشناسان معتقدند که شخصیت اکتسابی است
 
 ولی برخی نیز معتقدند که پاره ای از ویژگیهای روانی به صورت ژنتیک
 
هم منتقل می شود.شخصیت ما در خانواده و جامعه شکل می گیرد.
 
ولی چون هر کس ، حتی در یک خانواده تجربیات مختلفی دارد
 
و رویدادهای مختلفی برایش اتفاق افتاده است   ...
 
 با دیگری شخصیت متفاوتی دارد
 
.تیپ های شخصیتی را روانشناسان ،
 
به گروههای مختلفی تقسیم بندی های کردند.
 
مثلا درون گرا ، برون گرا ، عقلی ، شهودی ، عاطفی ، حسی ...
 
 که در مبحث روانشناسی بعدا در مورد آنها گفتگو خواهیم کرد.
 
 

       اول از دروغ شروع می کنیم.براستی چرا آدمها در همه جای دنیا
 
و همیشه ی تاریخ اکثرا در رابطه با دیگران  متوسل به دروغ می شوند.
 
همیشه دین بوده ، اخلاق هم بوده و فلاسفه هم بوده اند و اینها همه
 
از زشتی دروغ سخن گفتند و توصیه به راستی و صداقت کردند ،
 
اما همواره دروغ بوده و هست.چرا؟
 
چرا در بعضی فرهنگها دروغ بیشتر است و در بعضی کمتر؟
 
می گویند کسانی که دروغ می گویند برای رفع مشکل شان
 
 نیاز به دروغ گفتن دارند.و هر جا این نیاز کمتر باشد
 
دروغ کمتر است.
 
مثلا در کشورهای اروپایی ، آمریکا و یا سایر کشورهای توسعه یافته
 
 با نظامهای سیاسیِ غیر ایدئولوژیک نیاز به دروغ و ریا کاری کمتر
 
 است.اما کسی نمی تواند مدعی شود که در آنجا دروغ نیست.
 
هر چند کمتر.ما ایرانیها که اول زرتشتی بودیم و بعد مسلمان ؛
 
شدت دروغگویی در بین ما چقدر است؟
 
اوستا را خواندم بیش از یک بار.به شدت تاکید بر راستی دارد.
 
و دروغ در آن  از گناهان بسیار بزرگ است.
 
قرآن هم که صادقین و راستگویان را بسیار ستوده و
 
 کاذبین و دروغگویان را سرزنش کرده و
 
 گفته که خدا دروغگویان را دوست ندارد.
 
ما ایرانیها که شیعه هستیم، احادیث فراوانی از ائمه ی شیعی
 
 در زشتی دروغگویی داریم
 
.مثلا به این جمله ی امام علی (ع)
 
توجه کنید:حلاوت و شیرینی حقیقت را نخواهد چشید ،
 
کسی که صداقت نداشته باشد.
 
به راستی با دروغ می توان اهل اندیشه و
 
 اهل حقیقت بود؟
 
اگر دروغگویی در بین ما شدت دارد بخش اعظم آن
 
 مربوط به وضعیت فرهنگی و اقتصادی ماست.
 
که آدمها را وادار به دروغگویی می کند.
 
باید تمرین کنیم که در اوج نیازها نیز دروغ نگوییم.
 

       و اما ریا ؛ ریا و نفاق و شرک به هم نزدیک و از توحید
 
 به دور و باعث دوپارگی شخصیت می شوند
 
.به راستی چرا ظاهر و باطن آدمها خیلی با هم فرق دارد؟
 
چرا در خلوت آدمی و در جلوت آدمی دیگرند؟
 
این هم بستگی به شرایط فکری ، فرهنگی و نیز اقتصادی ، 
 
 اجتماعی دارد.
 
 
در هر جامعه ای که آزادی بیشتر باشد ، ریاکاری کمتر است.
 
هر جامعه ای که استبدادی تر باشد ، چه استبداد ایدئولوژیک
 
 
و یا غیر ایدئولوژیک ، ریاکاری رواج بیشتری دارد
 
.اگر معیشت مردم وابسته باشد به اینکه خود را به
 
 ریا کاری بزنند این بیماری یا صفت زشت از دامنه و گستره ی
 
 
بیشتری برخوردار است.نفاق ، کفر باطن و اظهار ایمان ظاهری است.
 
شرک خفی انجام رفتاری یا عملی به خاطر خوشامد دیگران
 
 
و شریک قرار دادن دیگران با خدا در انجام عملی دینی است.
 
 
اما در شرک هم خدا هست هم دیگران.ولی در ریا عمل یا رفتار
 
 
 صرفا برای پسند شخصی یا گروهی یا حکومتی است.
 
گرچه هر سه ناپسند و کریه هستند ولی به نظر شما کدامیک زشت تر
 
 و آلوده تر و زیانبار تر است؟ریا کاری در دوره های خاصی رواج
 
و گسترش پیدا می کند.همانطور که گفتم
 
 دوره ای که امتیازات و معیشت مردم وابسته به
 
تظاهر به ارزشهایی باشد که قدرت حاکم آنرا می پسندد
 
 ٬ریاکاری بیشتر است.
 
حتما شما در این رابطه از دیگران خاطرات زیادی دارید
 
.من دو خاطره ی کوتاه برای شما نقل می کنم:
 

       یادم می آید سال 56 با دو نفر از کسانی که چهار پنج سالی از
 
 من بزرگتر بودند بحث می کردیم.آنها در دفاع از حکومت شاه و
 
من در دفاع از انقلاب.آنها انقلابیون را مشتی خرابکار و عامل اجنبی
 
می دانستند.پس از انقلاب چهره عوض کردند.
 
نامشان محفوظ.ولی الان چنان ریشی و ظاهری و اظهار تعبدی دارند
 
که نگو و نپرس.
 
البته اگر کسی در دوره ای دیدگاهی داشته باشد و بعد در طی زمان فکر
 
و اندیشه اش تغییر کند نه تنها قابل سرزنش نیست که قابل ستایش
 
هم هست.اما من می بینم که پشت ظاهر امروز اینها همان باطن
 
 دیروزشان مستتر است.
 
و این خیلی زشت و غیر قابل تحمل است.

       خاطره ی بعدی :دانش آموز دبیرستانی بودم ، تظاهرات بود ،
 
در یک سازماندهی ٬چماقداران را به جان ما انداختند.
 
اکثر چماقداران آن روز را می شناسم.حالا بیا و ببین که همان چماقداران
 
 چگونه خود را با شرایط فعلی بزک کرده اند.
 
فقط از یکی از آنها برای شما بگویم ؛
 
 خودش فوت کرد ولی فرزندش که با پدر نیز هماهنگ بود
 
 اینک چنان ذوب در ولایت است
 
 و چنان صاحب اسلام و قرآن و امام حسین (ع)
 
و مهدی موعود و ارزشهای انقلاب و ولایت مطلقه ی فقیه شده است
 
 که واعجبا.تازه ما و دوستانمان را هم متهم به نداشتن 
 
 باورهایی می کند که خود با ریا کاری به آنها تظاهر می کند
 
 تا از امتیازات و موقعیت ها برخوردار باشد ،
 
 که برخوردار هم هست.البته نمی خواهم همه را متهم کنم.
 
ولی برخی ها اینگونه اند.

       دوره ی حافظ ، دوره ی بارزی است در
 
 ریا و سالوس و زرق.بهتر است از اشعار حافظ کمک بگیریم:
 

گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود   تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود

دلم ز صومعه بگرفت و خرفه ی سالوس     کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

صوفی بیا که خرقه ی سالوس برکشیم       وین نقش زرق را خط بطلان برکشیم

باده نوشی که در آن روی و ریایی نبود    بهتر از زهد فروشی که در او روی و

ریاست


ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق         آنکه او عالم سر است بدین حال گواست

غلام    همت    آن    نازنینم                        که کار خیر بی روی و ریا کرد

بشارت بر به کوی می فروشان                    که حافظ توبه از زهد ریا کرد

می  خور  که  صد  گناه ز اغیار در  حجاب   بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند

چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم     روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم

می صوفی افکن کجا می فروشند              که در تابم از دست زهد ریایی

نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ            طریق رندی و عشق اختیار خواهیم کرد

غلام همت دردی کشان یک رنگم               نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند

ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم             جامه ی کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم


       اگر وحدت شخصیت داشته باشیم ،

 

اگر صداقت داشته باشیم.

 

اگر ظاهر و باطنمان یکی باشد

 

اگر یکرنگ باشیم و بالاتر از آن اگر بیرنگ باشیم ،

 

 که ادعای داشتن آن ادعایی بزرگ است ،

 

به حریم حقیقت راه خواهیم یافت

 

.دروغ و ریا را از خود بدور خواهیم افکند

 

.جهان را به گونه ای دیگر خواهیم دید.

 

همه چیز و همه کس را دوست خواهیم داشت.

 

کینه و دشمنی نخواهیم ورزید.

خیر همه را خواهیم خواست.

حتی کسانی که با ما دشمنی می ورزند ،

 دوستشان خواهیم داشت .

اهل مروت ، رحمت و شفقت خواهیم بود .

 ریشه ی درخت دشمنی از دلمان کنده خواهد شد

 و جای آن نهال دوستی خواهد رویید .

 

 و ما با همه ی عالم و آدم در صلح خواهیم بود .

 در واقع اگر چنین حالی پیدا کنیم سزاوار و شایسته ی

 نام عاشق خواهیم بود.

 

چون عاشقان چنین اند

.عاشقان از هر چه پلیدیست غسل تعمید کرده اند.


دل که آیینه ی صافیست غباری دارد          از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم      که در طریقت ما کافریست رنجیدن

 

ببخشید که باز هم این مطلب طولانی شد.

 

 توسط سید ضیاء الدین رضاتوفیقی 
 
دنباله بحث را میتوانید درسایت ایشان مطالعه بفرمائید: