غریبانه
او غریبانه جستجو میکرد
در غروبی" دوباره بودن را
از شب و باد پرس وجو میکرد
لحظهء سـبز پرگشــودن را
یعد او هر کرانهء پرواز
سینهء بیقرار او می سوخت
باد آشفتگی به غوغا بود
مرغ دل را به هر طرف میکوفت
دیدهء بی شکیب او تا صبح
درد خود را به شب بیان میکرد
چونکه از یار خود سخن میگفت
؛خاطره؛ در دلش فغان میکرد
بر لبش هر ترانه شد جاری
جویباری ز اشک میگردید
از بیابان ,غم, گذر میکرد
در پی میوهء بهار امید
آنکه اینگونه بی نشان می گشت
این منِ ِ عاشق رسیدن بود
قلب خود را به آرزو می سوخت
در امید دوباره دیدن بود
آه می شد دوباره شادی کرد
نه به باغ خیال و در پندار؟!
سر رسد عاقبت زمان فراغ
در گلستان پر گل دیدار؟!
طافتم نیست منتظر بودن
روح پرواز من سفر خواهد
رو بسوی یگانه دلدارم
ای خدا از تو بال و پر خواهد!
۱۶ آذر ۱۳۶۷
فـــرزانه شـــیدا |