سعادت سروده ی فرزانه شیدا
  
 
 
نهم سر را بروی شانه ات با قلب غمدارم


ز نومیدی نمیدانی چه دردی در درون دارم


نمیدانی به یأس دل چه سان این سینه می سوزد


مرا این سوز جانفسرا ، دهد آزار بسیارم!


نمیدانی به هجرانت, چه بغُضی مانده در سینه


بسان ابر پر باری& زقلب و دیده می بارم


نمیدانی اگـر از تو ، گذشتم با دلی عاشق


زاین ؛رفتن؛ خداوندا ، چه درد آلوده بیزارم!


نمیدانی که اشک من زدرد ومحنت عمریست


که درآن رنج تنهائی ،‌‌به سختی داده آزارم


نمیدانی به چه شوقی... بباغ عشق بالیدم


کنون پرپر شده یارا , گل قلب نگون بارم


منِ ِ عاشق به عشق تو, همیشه باوفا بودم
 
 
« جدائی» را پذیرفتن ، نمی آید به پندارم!


تو میگفتی جدائی را, زمن هرگز نمیخواهی


کنون باور نمیدارم, به رفتن کردی اصرارم!


بمن گوئی برو یارا، « سعادت» پیش پای توست


« سعادت را چه میبینی؟ چو من دورم ز دلدارم»!!!


بگو یارا سعادت چیست ? که این جز دلشکستن نیست


سعادت کو که من هردم ، چنین گریان دل وزارم!


سعادت گر چنین باشد ،من آن را هم نمیخواهم


زتو گر بگذرم روزی ، به بدبختی به سر آرم


کنون چون ترک من کردی, برو! راهت نمیبندم


بروتا من به تنهائی ، بگریم بر شب تارم


مرا باور نمیداری ، به احساسم دودل هستی


به شک بر من نظر دوزی ، کنی هر لحظه انکارم


تو از دل بی خبر بودی که تو خود قلب من بودی


ندانستی که در عشقت, من ِعاشق گرفتارم


نمیدانی به پای تو, سراسر عشق و ایثارم


به هر مــیداگه رنجی , به جان ودل به پیکارم


فقط از روی غفلت ها تو ترکم می کنی امروز


بخواب اندر دل غفلت که من از غصه بیدارم!


چه سان باید بتو گویم : توئی هستی من یارا؟


توئی تا لحظه ی مرگم , یگانه یاور ویارم


چرا باور نمیداری, که در قلبم توئی تنها


چه سان باید بتو گویم:


ترا من « دوسـت مـی دارم»!!!!


تـرا مـن « دوسـت می دارم»!!!!


1363/12/2
فرزانه شیدا