___ نقاشی زندگی ___
....مداد سرخ امیدم .....
هنوزهم در پشت دیوار سکوت ...
گلهای رنگین آرزویم را ....نقاشی میکند ...
حتی اگر در سیاهی ِاتاق ِساکت ِ« بودن »
چراغ را شکسته باشی وپرده ای کشیده ....
بر روح ودل ...و حتی پنجره ام را...
تنگاتنگ هم کشیده ،
دنیایم را نیز ، خاموش کنی ...
از خورشید ِهستی بخش ِزندگی آدمی!
...
افسوس اما ، که مداد سیاه،حماقتهای تو،
سپیدی دل و روح وافکار مرا ، توان سیاه کردنی
ندارد...
بسیار کوچک است مداد تو...
بسیار زیاد است وسعت قلب من!...
شاید میشد نادیده گرفت ،صدا را
وقتی که میگفتی : هیس !.ساکت باش!
شاید میشد... بی تفاوت بود.... ترانه را ...
وقتی به دوباره :هیس ! را شنیدم و...
گفتی :همسایه میشنود ،...من نیز میخواهم
«آسوده »بخوابم درسکوت!
شاید میشود گذشت از حریر سفید ،
و شال سیاه وکلفت را ...هدیه گرفت ...
اما چگونه فریادی را ،خاموش میکنی ،
که در درون وجدان خفته تو ،
روزی سرداده خواهد شد ،اگر وجدانی باشد!
....
..چگونه صدای پرنده را خاموش میکنی ،
وقتی طبیعت پرنده ،
آواز خوان درخت توست؟
چگونه با کفن سفید ،به آن دنیا میروی ،
وقتی پرده های سیاه زندگیت
کشیده بود بر همه ی هستی زندگی ؟!
چگونه هدیه ی وجودت را ، با روح سیاه خود
نزد خداوند ...باز پس میدهی ...
وقتی که او ...
بزرگترین رهنمای شادی وعشق وزیبائی ....
ناراضی ست ...!
.... من؟ ....
... باشد « من» ...
... سکوت میکنم....!!!
سکوت .....!!! در صدای زن !
فرزانه شیدادر دوشنبه 9 آذر 1388 - 12:00