شعرهای شیون فومنی
شیون فومنی ( میر احمد فخرایی نژاد ) در سال 1325 ه . ش در فومن به دنیا آمد .
از سال 1347 تا 1376 به شغل معلمی در مازندران
و مدیریت و تدریس در یکی از دبستانهای فولادمحله ساری
اشتغال داشت . شیون در سال 1376 بازنشسته شد
و در شهریور سال 1377 پس از یک دوره بیماری مزمن کلیوی و عمل پیوند کلیه
در یکی از بیمارستانهای تهران دیده از جهان فرو بست .
آرامگاه او را به وصیت خودش در بقعه سلیماندارآب رشت
درجوار سردار بزرگ جنگل ، میرزا کوچک خان به خاک سپردند.
از مجموعه های ایشان: گیل اوخان ـ یک آسمان ستاره ـ پیش پای برگ ـ
ازتو برای تو ـ رودخانه در بهار ـکوچه باغ حرف
( که بعد از مرگش توسط فرزندش به چاپ رسید) .
1
سفر ترا به سلامت , مرا به من بسپار
مرا به لحظه بدرود خویشتن بسپار
غرور شعر مرا پیش پای آتش ریز
به داغـگاه دلـم حـسرت سـخن بـسپار
مرا که دورترین شاخه ام بهاران را
به خاک فاجعه ,عریان و بی کفن بسپار
سرود تلخ مرا ای صلابت تاریخ!
به ذهن نارس این عصر دلـشکن بــسپار
شبانه کوچ کن از سـرزمــین لالائی
مـرا به خـوابگـه سـرد یاسمن بـسپار
چو عطر پونه به دامان آسمان آویز
مرا به غربت پهناور دمن بـسپار
دل مرا که پر از نوحه ی پریشانی ست
به قـمریان جــدا مـانده از چـمن بسـپار
به کوچه های تهی مانده از ستاره ام , هر شام
دوباره مست و غزلخوان و گامزن بسپار
ز خط خاطره ام بگذر , ای طلائی رنگ
سفر ترا به سلامت مرا بمن بسپار
2
با همــه آییـنگی,بــی نفسم کـرده اند
رخ به رخ طوطیـان در قفـسم کرده انـد
نـام و نشـانم بـهـل هیــچ نه آبـم نه گل
در گــذر اهـل دل هیچ کسم کرده انــد
دشت من آتش دم است,آه من از آدم است
تا بچرد شعله ام خار و خسم کرده انـد
تا بشکستی درست سخت نیارم به سست
در سر راه نخست دسترسم کرده انــد
گاه,گمــان آفرین گاه حضور یقیــن
گاه نه آنم نــه ایـن بوالهوسم کرده اند
ساده تراز نرگسم آه به سوسن قسم
تا به معما رسم پیش و پسم کرده اند
بی مدد دم زدن زنــده شود جـان من
هم به سزای سخن بی نفسم کرده اند
ای همه گلدسته ها,فیض دعــای شما
خود به دو دست دعا ملتمسم کرده اند
3
آنچه اخوان همه در پرده دری می کوشند
قمریان را چه شد این پرده زما می پوشند ؟
گشت این کوچه پر از شیطنت دلبرکان
ازچه بر شاخه ، قناری بچه گان نخروشند ؟
ترزبانان سخن را چه خبر افتاده است ؟
که به هنگامه ی شکر شکنی خاموشند
خانه اش باد خراب آنکه به صحرا نگذاشت
می کشان از قدح لاله شرابی نوشند
جو شش عاطفه آنجاست که در سایه ی تاک
بر لب جوی ، دوسر مست ، به یکدل جوشند
هوشیاری تو از تنگی چشم ساقی است
ورنه دیریست زیادت طلبان مدهوشند
شیون از دولت می ، بی خبر از دردسریم
تاکجا پند حکیمانه ی ما بنیوشند.
4
به لب نیامده هر ناله درگلویم مرد
نگفته راز دلی شوق گفتگویم مرد
من آن پرنده ی خاموش فصل اندوهم
که در سرآنچه بودهای هویم مرد
کجاست گریه سبز نوازش ابری
که پونه پونهی صحرای آرزویم مرد
مرا به بازی پروانه ها چه می خوانی ؟
به سینه کودک قلب بهانه جویم مرد
چراغ سوخته ام بر مزار لاله ی دشت
که در غبار ره باد کور سویم مرد
تو در فضای من از مرگ من مشو دلگیر
که نازدانه ی مهر تو پیش رویم مرد
نی شکسته نیزارحسرتم شیون
به لب نیامده هر ناله در گلویم مرد
می توانید برای خواندن دیگر آثار شیون فومنی به این آدرس بروید
اشــعاری از: فــرزانـه شیــدا:
دلم میخواست
آسمان ... گسترده ای آبی و پُر پرواز
تو گوئی.... خانه من بود
و یا ...مأنوس این دل... یا که روح من
دل من آسمان میخواست
!!!
دلم میخواست...
گذارم ...سر بروی... سینه اش... یکدم
و راهی گردد این دل... همره ابری...
به آن شبهای بارانی
و همدل باشم و ... همراه...
به نورء زرد ء خورشیدی
دلم میخواست... سفر... با باد ....میکردم
و یا همره شوم
آن ابر باران را.... به شهری دور
دلم میخواست ... شود دریا همان آینهء رویم
و یارم... آن پرنده ...در دم پرواز
دلم میخواست...
شوم همصحبت خورشید وماه و آسمان
... چندی...
!!!
ستاره ...در ستاره.... یار من ..باشد
در آن... شبهائی مهتابی
دلم میخواست...
طبیعت را.. سخاوت بوده باشم ...
همچو آن آبی زیبائی
که در شب بوسه ء شبنم به گل میداد
وحتی تشنگی را میزدود از سبزی دنیا
...به بارانی
!!!
دلم میخواست..
خودم آن آسمان باشم..
در آن گسترده آبی بس آزاد ...
رها باشد
...دلم ..روحم.. دمی... چندی
چوآن... بی انتهای... بیکران را
روح ء غمگینم ....طلب میکرد
ومیخواهم ببخشم.... روح خود را
...لیک ....صد افسوس....
که دنیایم فقط ....خاکیست ..
مدور ... درهمان محدودهء مرز و زمینی
...با رسوم خاکی و غمناک....
من آخرنیستم....
از سرزمین خاک
!!!
و شاید....و شاید...
اینهمه فریاد...
فقط ... از قلب خواهانی ست
که روحش..
آسمان میجوید و ...آرامشی... چندی
.... !!!
ولی افسوس
دمی حتی دلش...
روی زمین خوش نیست
!!!
... مرا بر این زمین و خاک
فقط یک قطعه کوچک....
میان خاک خواهد بود
برای مردن ء جسمم .....
ودیگر هیچ
من اما آسمان را زندگی کردم...
به هرروزی ...
من اما آسمان را زندگی کردم ...
به هرروزی
فرزانه شیدا/ف.شیدا
1385-فروردین
اشــعاری از فــرزانـه شیــدا
در میان قطره ها
در شوری اشک
در خیسی ورق
در ناتوانی قلم بر نمناکی کاغذ
در بیصدائی محض
قلبی آب میشود
آنگاه که عشق
چون نسیم از پنجره ره میگشاید
و همنفس باد میگردد
دیگر برای سرودن بهانه ای نیست
از حرف تهی
از اشک سرشارم
ف.شیدا/فرزانه شیدا
دوشنبه ۲۷فروردین۱۳۸۶
farzaneh sheida
دیگر نیازی به آماده کردن چای سبز و طعم دار کردن آن نیست فقط شما از مارکت محل خود نوشیدنی آماده چای سبز oishi را تهیه و از طعم خوشمره و بی نظیر آن لذت ببرید.
نوشیدنی چای سبز فقط اویشی oishi
www.oishi.ir