به نزدیکی تـو بنشینــم آنگاه
بخوانم از دل غــمگینم آواز
بگریــم از دلـــم زار و پریــشان
بـنالـم از دلم غـمگین و نالان
بـریـزم اشـکها از عمق سینـــه
ببــارم بـدتر از طـوفا ن و بـاران
بـه آوازی غـمین و نالــه ماننــد
چـنان خوانم که کوهها هم بنالند
که زآن سنگین دل کوهی شود آب
اگــر حـــرف غــمین دل بـــدانند
ولـی اکنــون که بـال و پــر نـدارم
بخـلوت سوزم و در سینــه بـارم
بیــاد آرم ســخنهای تو هر شـب
چو شمعی سوزم و دم بر نیــارم
چه میگویم؟ کدامین عشق و بالی
هـــمه تنـــها بود وهـم و خیالـی
مـــرا از عشــق بال و پر نـمانده
چـگونه پر کشم با دست خالی
مـرا عشـق تو گر بال و پری داد
ز بنـــد تو .. دل خود ســازم آزاد
بهر ســو پر کشم با دید گریان
چو عشق تو به من غم داد و فریاد
چو عشق تو به من غم داد و فریاد
تهیه و تنظیم اشعار : ف . شیدا...شیواااااماهیچ
آینــه... اینگونه غمگین دیده بر چشمم مدوز
من کجا گفتم که یک عاقل و یا فرزانه ام ؟!
گرچه میسوز د دلم همواره در شیدا شدن
من هنوزم یک دل دیوانه ء دیوانه ام !!!
با من از دنیا مگو ... قید جهان را زد دلم
قلب غمگین مانده جاو دفتر و پیمانه ام
گوشه تنهائیم خوش باد و یاد و خاطره
بعد از این با زندگانی هم دگر بیگانه ام
روح ما در آسمان گشته رها .. بی قید و بند
باغ عشقی گر ببینی من در آن پروانه ام
گر به خلوت سر کشیدی در پی شیدا دلی
شعله ء سوزان شمع روشن آن خانه ام
من نمیگویم چه بودم یا چه سان خواهم شدن
خواهد آمد روزگاری بشنوی افسانه ام