سلام
اول اینکه : ...
...می بری غزل را کنار پنجره و کوچه را نشانش می دهی که در
تاریک روشن غروب دارد روز رفته را خمیازه می کشد ...
دستش را می گیری و روی شیشه های بخارگرفته تصویر دلی را نقاشی
می کنی که تا هرم نفس ات را می چشد
، تنش عرق می کند و قطره قطره قیقاج می رود روی تن شیشه !
...بیچاره دل نقاشی !...
دست غزل را می گیری و می بری اش کنار شومینه تا انگشتان کوچکش
را گرم کند ...خودش را جا کند
روی دامنت و ها کند توی دستش تا نوک قرمز بینی اش ، صورتی شود ! ...
دست غزل را می گیری و برایش شعر می خوانی تا یاد بگیرد
واژه را از میان عاشقانه های تو ؛
زبان باز کند به کلماتی که از لبان تو می ریزند ؛
تا دهانش عطر دهان تو را تکرار کند در بیت های آمده و نیامده !
آن وقت من گوشم را می چسبانم به دهان غزل
تا کاغذ از جادوی عطر و موسیقی و گرما مست شود !...
شاید این ورق پاره های مست ،
جانداروی دل سرمازده دیگری باشد ..
.و این همه به برکت معجزه ای ست که از مهربانی تو برمی خیزد ...
رسول این همه دلدادگی بی دلیل !
دوم اینکه :
ممنونم از همه مهربانانی که هم در وبلاگ انجمن مجازی
و هم در این وبلاگ غزل مثنوی را مورد نقد قرار دادند .
بی شک هر یک از این نقدها راهگشای حقیر خواهد بود .
چه در جهت تصحیح اثر که به خصوص نقد جناب میرافضلی
کمک زیادی کرد و هم نقد سایر دوستان که
لااقل به مخاطب شناسی و نحوه تعامل مخاطب با
شعر کمک فراوان خواهد کرد .
مواردی که به رسایی بیشتر اثر کمک می کرد در شعر
پست قبل تصحیح شد .با سپاس از همه اساتید وشاعران گرامی ...
سوم اینکه :
کنگره شعر اجتماعی فارغ از همه ضرورتهایش و بار علمی و هنری
آن – علی رغم نخستین دوره بودن اش -
عرصه خوبی بود تا با دوستانی تازه آشنا شویم
و به دیدار دوستان قدیمی نایل بیاییم .
مهربانی همه برگزار کنندگان را سپاس می گویم
و از همین جا به همه دوستان نویافته و یاران قدیمی درود می فرستم .
چهارم اینکه :
برویم سراغ کتاب :
- زندگی و زمانه مایکل ک : نشتن درباره نویسنده ای که
برنده جایزه نوبل شده است دشوار است .
به خصوص اینکه بخواهی بگویی که کتاب
مورد بحث کتاب خیلی بزرگی نیست !...
نظر نگارنده ایناست که کتاب کتاب خوبی ست
اما اگر نخواندید چیز زیادی از دست نخواهید داد !...
جی ام کوتسیا برنده جایزه نوبل 2003 متولد آفریقای جنوبی ست و
غیر از نوبل 11 جایزه دیگر دریافت کرده است .
کتاب در مورد شخصی ست به نام مایکل که در هیچ کجای
داستان به رنگ پوست او اشاره نمی شود .
او حتی نام فامیل درست و حسابی هم ندارد
و اصولا شخصیتی مفلوک است که این فلاکت ناشی
از تمام شرایطی ست که پیرامون او را گرفته است .
بی شک با اثری سیاه و تلخ روبرو هستیم
که به بازی گرفته شدن حیثیت انسانی را
در میانه اوضاع نابهنجار اجتماعی سیاسی فرهنگی
محیط به تصویر می کشد .
برخی از لحظات کتاب به شدت با نثر و فضایی کافکایی
مواجه می شویم و در سطر سطر کتاب توانایی نویسنده ای چیره دست
– که با ترجمه هنرمندانه مینو مشیری برجستگی بیشتری یافته است –
خودنمایی می کند . به عبارت بهتر نثر شاعرانه و پر توصیف و
جزء نگر کتاب نقطه قوت اثر محسوب می شود .
اما چنانکه گفتم اثر آن چنان تکان دهنده نیست که
به عنوان اثری فراموش ناشدنی در یاد و خاطره بماند .
زندگی و زمانه مایکل ک – جی ام کوتسیا –
ترجمه مینو مشیری – چا÷ دوم 1385 –
انتشارات فرهنگ نشر نو –247 صفحه - 36500 ریال
-یوزپلنگانی که با من دویده اند : بی شک بیشتر شما این اثر زیبای
مرحوم بیژن نجدی را خوانده اید . اگر نه توصیه می کنم
نثر شاعرانه ، تصویرهای بدیع و مضامین بکر
کتاب را از کف ندهید .
این کتاب کوچک با داستانهای کوتاه چند صفحه ایش دنیایی
از مفاهیم انسانی را با زیبایی غریب و تکان دهنده ای به تصویر می کشد .
در میان همه داستانها « سه شنبه خیس » شاید
شاعرانه ترین تصویر را ارائه می کند و
ذهن شاعرانه نویسنده در تمام طول داستان
در بین واقعیت و مجاز در حال پل زدن است :
آنها در تهرانی که سه شنبه فراموش شده ای داشت ،
از خیابنهایی گذشتند که به خاطر اعتصابها ،
گاهی برق داشت ، گاهی نه .
گاهی تاریک بود ، گاهی هم به اندازه یک تیر چراغ ،
روشن ؛ این بود که ملیحه و پدربزرگ نتوانستند
نعش چتر را زیر هیچکدام از درختان کوچه پیدا کنند .
حالا چتر هم یک سیاوش شده بود .
یوزپلنگانی که با من دویده اند – بیژن نجدی – چاپ هفتم 1385
– نشر مرکز – 86 صفحه – 1250 تومان
- خاطره دلبرکان غمگین من : اگر از من بپرسید می گویم
هیاهوی بسیار برای هیچ !! ...
مارکز نه تنها این مفهوم که مفاهیمی بسیار بزرگتر و
عمیق تر از این را در اثر سترگ اش «عشق سالهای وبا »
بسیار زیباتر و هنرمندانه تر پیش از این تصویر کرده بود .
عشق دغدغه مارکز است و این نکته در
تمام کتابهای او نمود عینی دارد اما دائره المعارف
عاشقانگی مارکز «عشق سالهای وبا » ست .
کتابی که توصیه می کنم همه بخوانید –
حتما با ترجمه شیرین دخت دقیقیان ولاغیر ! -
و روی تک تک خرده روایتهای اش اندیشه ورزانه مکث کنید .
خاطره دلبرکان غمگین من با همه داستانهایی که
برسرش پیش آمد تنها گوشه کوچکی از ان کتاب سترگ است
و چیز تازه ای برای کسی که آن کتاب را
خوانده است ندارد جر همان نثر جادویی مارکز و دیگر هیچ !
خاطره دلبرکان غمگین من – گابریل گارسیا مارکز
- ترجمه کاوه میرعباسی – انتشارات نیلوفر – 1500 تومان
پنجم اینکه :
برای این پست به خوانش شعری از دکتر محمدرضا ترکی می پردازم .
شعری که به نظر نگارنده لایه لایه است
و استعداد خوانش های عمیق تر و بازخوانی های مکرر را دارد .
ابتدا شعر را بخوانیم :
زن و عطر و نماز
بر بستری که عطر نفسهای تو را دارد
آسوده به خواب می روم
حتی وقتی شمشیرهای آخته
بر من تاخته باشند...
...
از بی راهه حرکت کن
راهها
گاه به مقصد نمی رسند
واحه در واحه بگذر
از دشتهایی که مثل من تشنه اند
اگر خدا بخواهد
تار عنکبوتی پناه عصمتت می شود
و تو را
از چشمان آلوده نگاه می دارد
اما آن کبوتر تنها
که بر آستان غار آشیانه بسته
بی گمان دل من است
که برای تو پرپر می زند!
...
مهار شتر را رها کن
بگذار او تصمیم بگیرد
که بوی گلهای صحرا و رایحهّ عشق را
خوب می شناسد،
هر جا فرود آمد
خانه عشقمان را می سازیم!
...
حیران ِ سمت و سوی قبله چرایی؟!
نگاه کن نسیم عشق از کدام سمت می وزد؟!
...
مرا که از تب آسمان می لرزم
در آغوش بگیر
"با من سخن بگو..."
گاه از جهل بوالحکمان و التهاب زمین و آسمان
تنها می توان به نماز و عطر تن تو پناه برد!
در نوازشهای تو
رازی است
که نرما و گرمای دست مادری گم شده را
به یاد یتیم صحرا می آورد!
...
تمام آیه های من
سورهّ نساء است
اما احسن القصص
نگاه عاشق توست!
*
در همان نخستین نگاه در می یابیم که با عاشقانه ای
طرف هستیم که از مولفه های مذهبی برای
ایجاد تصاویر خود سود برده است .
این نوع نگاه در ادبیات ما بی سابقه نیست .
مشهور ترین اش شاید همان بیت معروف حافظ باشد که :
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد امد
رابطه محراب و ابرو و نیز اشاره به اشتغال ذهنی
راوی در هنگام نماز که سبب ابطال نماز است ،
این تصویرسازی را آشکارتر می کند یا این
مثال مشهور دیگر از خشتمال نیشابوری :
روزه دارم من و افطارم از ان لعل لب است
آری افطار رطب در رمضان مستحب است
باز هم ترکیب مفاهیم عاشقانه و مذهبی و
مصادره مفاهیم مذهبی برای رسیدن به
مفهوم عاشقانه که زیبایی بدیعی را خلق کرده است .
مثالهای متعدد دیگری نیز وجود دارد .
اما طرفه اینجاست که چنین آمیختگی زیبایی دارای
بسامد بالایی در ادبیات ما نیست .
در حالیکه در ادبیات مغرب زمین شاهد استفاده متواتر
از مفاهیم مذهبی از صلیب گرفته تا معراج مسیح
از داستانهای عهد عتیق گرفته تا متونی شبه مذهبی
مانند کمدی الهی در شعر و ادبیات هستیم .
شاید دلیل این امر نگاه متعصبانه به دین باشد
که ذات لطیف آن را درک نمی کند
و آمیختگی مفاهیم دنیایی با دین را حتی در ساخت هنر بر نمی تابد .
نکته مهم اینجاست که استفاده ناهنرمندانه از این مفاهیم
می تواند به دو حالت منجر شود :
- اول اینکه ساخت دین به واسطه درک ناصحیح هنرمند به
بازی گرفته شود و در واقع با سهل انگاری شاعر ما با
متنی نابهنجار برخورد کنیم که نه دین و نه عاشقانگی را پاس نمی دارد .
- دوم اینکه عدم آمیختگی دو مفهوم سبب شود که
تنها با یک پازل در هم ریخته طرف شویم
و مفاهیم عاشقانه و دینی با حرکت در دو
فضای مجزا به هارمونی و امتزاج نزدیک نشوند .
این می تواند هم به واسطه درک ناصواب شاعر
از تصاویر دینی و هم به دلیل درک نامناسب او
از عاشقانگی پدیدار شود و در نتیجه شاعر ناتوان از
درک مفهوم قدسی عشق در مواجهه با مفهوم قدسی دین
دست وپای خود را گم می کند
و در نتیجه علی رغم شکل ظاهری اثر توان ایجاد موانست
میان این دو مفهوم را نمی یابد .
نکته دیگر اینکه اصولا چرا چنین تصویرسازی ای انجام می شود ؟
مقوله عشق و مذهب است
که در ذهن شاعر نهادینه شده است
. به عبارت بهتر شاعری که جانش آمیخته با مفاهیم مذهبی ست
در بیان عاشقانگی خود نیز ،
به دلیل توجه به ذات عاشقانه دین و نیز دلسپردگی مذهب گونه عشق ،
به تعامل این دو چشم می گشاید
و در نتیجه چنین آثاری ، آنگاه که اوج می گیرند ،
مخاطب را از هر دو چشمه سیراب می کنند : هم دین هم عشق !
حضور تازه ای یافته است که به لحاظ کیفی تفاوتهایی
با ساختارهای کلاسیک این شیوه دارد .
شاید یک از اوجمند ترین شعرهای این شیوه باشد که
با ترکیب مفهوم نماز با عشق بازخوانی جدیدی از تصویر
بیت معروف حافظ را به دست می دهد .
در واقع اصل هنرمندانه این شیوه همین بازآفرینی
و بازخوانی عاشقانه متون و روایات دینی ست .
آنجا که ذهن شاعر در میان تداعی های مذهبی به عشق
و در میان تداعی های عاشاقنه به مذهب می رسد
و این رشته های تداعی دائما در حال تبدیل به یکدیگرند .
نکته اینجاست که این تطور باید چنان باشد که ایجاد کنترل است
واضحی بین مفاهیم نکند
و مخاطب سررشته تداعی ها را گم نکند
و همراه شعر و دست در دست شاعر
از کوچه ای به کوچه دیگر وارد شود و
شاهد تاویل جنون مدارانه شاعر باشد .
به گفته دیگر چنین متونی بیشتر به شطح پهلو می زنند
که بر خطی باریکی در میانه کفر و دین می گذرند
و آنگاه که سر سلامت به منزل می رسانند ،
شراب طهوری می شوند که مردافکن است و خلسه آور !
شاید مهمترین مولفه برای این به منزل رسیدن
همان احاطه شاعر بر فلسفه عشق و مفاهیم دین باشد .
بپردازیم به شعر دکتر محمدرضا ترکی :
صدای حدیث نبوی در گوشمان می پیچد که :
«من از دنیای شما تنها این سه چیز را می پسندم : زن و عطر و نماز» .
به عبارت بهتر شاعر قصد دارد با بازخوانی دنیای عاشقانه
و نیز مذهب مداری خویش به خوانشی شاعرانه
از این حدیث نبوی برسد .
طرفه اینکه این حدیث خود این آمیختگی مفاهیم دینی و دنیایی را
به زیباترین و صریح ترین شکلی متجلی می کند .
بند اول بازخوانی داستان شب هجرت حضرت رسول است .
آنجا که مولا بر بستر پیامبر می خسبد تا سوء قصدها به فرجام نرسند .
شاعر به زیبایی «بستر» ،«آسودگی» و «عطر»
را به عنوان وجه شبه های دنیای عاشقانه اش با
روایت مذهبی دستمایه قرار می دهد تا تداعی اش یک تداعی منطقی باشد .
بند دوم ادامه روایت هجرت است
و شاعر با رها نکردن روایت بند نخست ارتباط طولی بین بندها
را برقرار می کند
. به عبارت دیگر با وسعت بخشیدن و گسترش تصویر اولیه
زیبایی کشف خویش را بیشتر و بیشتر می کند .
اصولا هرگاه شاعر تصویری بیافریند و از آن معنایی ایفاد کند
و بعد از آن به سراغ تصویری دیگر در فضایی دیگر برود ،
حتی در صورت خلق زیباترین تصاویر ،
این گسستگی سبب خواهد شد که بیشتر با یک
تزاحم تصویر طرف باشیم و شلوغی فضای شعر
مخاطب را کلافه می کند .
حال آنکه گسترش یک تصویر و خلق تصاویر جزءنگرانه
از یک تصویر کلی هم سبب همراهی بهتر مخاطب
و هم سبب خلق زیبایی بزرگتری خواهد شد .
شاعر در بند دوم به تصویر هجرت می رسد
و باز با دستمایه قرار دادن « دشت تشنه »
، «واحه» ، «راه و بیراهه»
رشته تداعی ها را برقرار می کند .
از سوی دیگر مفهوم عاشقانه بیت بسیار عمیق است .
بی راهه و راه در عشق گاه بسیار در هم گم هستند .
چه بسیار راه هایی که سر از ناکجا در می آورند
و بسی بیراهه ها که سرمنزل مقصود می رسند .
گوشه ای از این حکایت را می توان در
«بدنامی عاشقانه» ای که حافظ به کرات از آن گفته است جست .
بند سوم ادامه همان هجرت است . رشته تداعی ها با « تار عنکبوت»
و«پناه» و « چشم آلوده» شکل می گیرد .
رابطه «عصمت» و «پرده نشینی » با «تار عنکبوت»
شایان توجه است .
و البته تاکید «اگر خدا بخواهد» که هم در مورد معجزه
مورد نظر نص صریح قران بر خواست خدا اشارت دارد
و هم در بازخوانی عاشقانه شاعر مفهومی تازه می یابد .
این مفهوم که «نجابت» نیز معجزتی ست که خداوند پاسدار آن است .
بند چهارم درخشش شاعرانه ای دارد
. باز رشته تداعی حول کلمه «کبوتر» و «غار» شکل می گیرد .
اما شاعر دو مفهوم را با این دو واژه در نظر دارد .
«غار» در اسطوره شناسی بیانگر دنیای درونی ست .
همان من ِمن .
در غار افلاطونی معروف ما با تصویر سایه ها بر دیواره غار
طرفیم که انعکاس مفاهیم بیرونی در همین من درونی ست
.
در هزارتوی مینوتور باز هم غار نمادی از درونه ای ست
که دیو می پروراند و باید «آریان»ی باشد که رشته به دست «تزه» بدهد
تا این دیو را بکشد .
در اصحاب کهف نیز باز به نوعی همین اسطوره بازخوانی می شود
و اسطوره شنانساین چون دکتر جلال ستاری بر این عقیده اند
که می شود داستان را به صورت یک به خویش برگشتن
و سر در جیب فروبردن تاویل کرد .
در اینجا هم شاعر گذشته از آن داستان معروف هجرت
به نکته دیگری نیز نظر دارد .
دل او در آستان غاری که نمایانگر ذات درونی معشوق است
منتظر و نگران چون کبوتری پر پر می زند .
آستانه این غار در حقیقت تجسم برونی من معشوق است .
دل شاعر نگران و ناظر کوچکترین حرکت معشوق است
و هر برون شدی را کبوترانه انتظار می کشد .
از سوی دیگر کلمه «کبوتر» هم در کنار وجه شبه ای که
با دل دارد در پر پر زدن ؛ نماد رهایی و سپیدی نیز هست
که در مواجهه این دو عنصر با دل می توان
به تاویل های تازه تری هم رسید .
شاعر با « رها کردن مهار شتر» تداعی هایش
را بازآفرینی می کند و. به مفهومی بنیادین در عشق می رسد :
عشق – اگر عشق باشد ! - نیازی به تعقل ندارد !
این «اگر عشق باشد» نکته مهمی ست !...
سرسپردگی به عشق بی شک ما را به سرمنزل مقصود می رساند .
کجرویهایی که دیده می شود
ناشی از عشق نیست بلکه برخاسته از درهم آمیخته شدن
مفاهیم و اشتباه شدن هزار و یک حس انسانی «ناعشق» است
با ذات منزه «عشق» .
در این مقال مجال بررسی چیستی رفتارهای عاشقانه نیست .
پس همین اندک اشاره شاید کفایت کند
که اگر پیش از حضور عشق ملزمات
ومختصات عشق را درک کرده باشی ،
هنگام حضور اش می توانی بشناسی اش و آسوده ،
سر و جان بدو بسپاری که بی شک تو را به ساحل امن خواهد رساند .
اگر نه هزار ویک حس بی ارتباط با عشق می تواند تو را
به دام چاله ای ببرد که امید رهایی از آن نخواهد بود !
اما اگر شناختی ، دیگر مهار دل را رها کن !...
بگذار نفس بکشد این شتر مست !...
که اگر پایش را ببندی و مهارش را بکشی یا سر به بیابان می گذارد
و مجنون ات می کند یا چنان بر زمین ات می زند
که سر به سلامت نبری ! ...
بگذار خودش برود و در زمین امن زانو بزند و آسوده ات کند
که آنجا بهترین جا برای تو خواهد بود !
ادامه روایت در بند شش به داستان تغییر قبله می رسد .
و البته گوشه چشمی هم دارد به
« به هر سو که رو کنی ، سوی – چهره - خداست » .
والبته باز هم همان حکایت عاشقانه توجه به دل که در بند قبل بدان پرداختیم .
بند هفتم اشاره به سوره مزمل دارد : «یا ایها لمزمل * قم الیل الا قلیلا ...»
که اشاره دارد بر روایت مشهور نزول آیه - ،
« با من سخن بگو» - که اشاره ایست بر آیات بعدی سوره که
حضرت رسول را به بر پایی نماز می خواند –
این اشاره را کامل می کند .
ادامه بند نیز اشاره جالبی دارد :
«جهل بوالحکمان و التهاب زمین و آسمان» ...
که تداعی ابوجهل و ابولهب را به راحتی می توان در آن دید .
و نهایتا همان حدیث مشهور نبوی عنوان شعر که
در اینجا به بازخوانشی شاعرانه می رسد .
بازخوانی عاشقانه روایت هم که مشخص است .:
تنها پناه من در این زمانه سرشار
از ناراستی و رنج تویی و البته خدا.
بند هشتم شاعر با فلاش بکی تاریخی شعرش را جمع می کند .
واژه های «یتیم صحرا» و «مادر گمشده» محور
تداعی این بند است و با اشاره مستقیم به حضرت پیامبر ،
فرم مذهبی اثر را امتداد می دهد.
و البته بازخوانی عاشقانه اثر به نظریه ای روانشناسانه راجع
به عشق اشارت دارد که مردان در عشق تصویری
از مادر خود را در معشوق جستجو می کنند
و زنان تصویری از پدر خود را .
به عبارت دیگر در ناخودآگاه انسان ،
آنیما به نوعی تصویر مادر را در خود دارد و آنیموس بازتابی از پدر را .
بند نهم پایان بندی اثر است بعد از ایجاد فلاش بک بند قبل
که در حقیقت می تواند ایجاد کنند
فرمی دایره وار خود را کامل کرده است
. بنابراین این بند باید تصویری ناب و محکم و تاثیرگذار داشته باشد
که همه حرفهای شاعر را خلاصه کند .
وچنین نیز هست : همراهی نام دوسوره «نساء» و «احسن القصص»
- سوره و داستان یوسف (ع) -
در کنار هم تداعی مذهبی اثر را شکل می دهد
و اشاره ایهام گونه این دو به مفهوم
«زن» و « داستان عاشقانه یوسف و زلیخا »
خوانش عاشقانه را کامل می کند .
ضمن اینکه در ذات ترکیب « احسن القصص» به معنای بهترین داستانها
دو معنا قابل تاویل است : اول اینکه اصولا عشق احسن القصص است
. و دوم اینکه چشم معشوق از فرط زیبایی احسن القصص است
. نکته جالبتر این است که شاعر خود را رسولی می بیند
که تمام آیات و معجزاتش عاشقانه هایی ست که
می نویسد اما خود معترف است که همه اینها تنها
کرشمه ای از نگاه معشوق است که «بهترین» را
در آستین دارد
و شاعر هیچگاه یارای نوشتن آن را به تمام و کمال ندارد
که او «نساء» می نویسد و او «احسن القصص » - یوسف – است !
همان که نزار قبانی بزرگ می گوید که :
شعر من
بافه انگشتان توست
و ملیله دوزی زیبایی ات
پس هر گاه مردم
شعری تازه از من بخوانند
تو را سپاس می گویند .
و این شاید عاشقانه ترین روایت شاعرانه باشد .
اگر سهل انگار نباشیم و سادگی ظاهری اش فریب مان ندهد ،
درخشش دلنشینی دارد که برانگیزاننده است .
انگیزشی برای خوانش مکرر و انگیزشی
برای خلق اثاری از این دست که ضمن حفظ فرم
، دارای محتوای غنی نیز هستند ،
آن هم در زمانه ای که هر بی هنجار و ناهنجاری
به بهانه فراهنجار بودن جار زده می شود !
بی شک همه مخاطبین جدی شعر مهارت شاعر را در حفظ ساختار نیمایی
و نیز واژه آرایی ها و قوافی درونی متعدد اثر
را به خوبی پیدا خواهند کرد
که همه اینها به خلق موسیقی نرم و جوباری مناسب
و ایجاد فضای حسی اثر کمک کرده است .
اما آن چه به نظر نگارنده اهمیت بیشتر داشته و
دارد دقت در بازخوانی عاشقانه روایات مذهبی ست
که سعی شد به بخشی از انها اشاره رود .
بی تردید هر خوانش دوباره ای بابی نو خواهد گشود
که باید نیز چنین باشد .
******
شادیانه های عشق ارزانی لحظه لحظه تان !
دکترسیامک بهرام پور