اردیبهشت، ماه سهراب سپهرىموضوع:ادبی و هنری |
کمتر کسی است که سراغ ادبیات معاصر ایران برود و از کنار اشعار لطیف سهراب سپهری به راحتی بگذرد، هشت کتاب را نخواند و قطعههایی از شعرها را به خاطر نسپارد. انگار آدم میداند که در زندگی به چنین کلامی نیازمند خواهد شد. این همه کشش و جاذبه از آن روست که سپهری از حال و هوای انسان مینویسد و آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند. انسانِ شعرهای سپهری انسانِ غربت زدهی روزهای سربی شهرهای شلوغ نیست که خسته از روزهای تکراریاش پناه میجوید؛ انسانِ ساده ای است که خاک را میشناسد، صدای آب را از دور هم حس میکند و روحش در طبیعت، ریشههایی عمیق داونیده است. فضاهای خاصی که سهراب سپهری خوانندهاش را به آن میبرد نشات گرفته از روح بزرگ و حس قدرتمند اوست. فضاهایی که خود سپهری از کودکی با آنها آشنا بوده و تا پایان عمر نه چندان طولانیاش آنها را پرورش داده و در شعرش از آنها مدد جسته است. روزهای زندگی پانزدهم مهرماه سال 1307 سهراب سپهری در محله دروازه عطای کاشان به دنیا آمد. قریحه پدر بزرگ مورخ و مادربزگ شاعره و پدر خطاط و نقاش و نوازنده و مادرش که همگی اهل ذوق و هنر و ادب بودند با او زاییده شد و تاثیرات شگرفی را در روح کودکانه او بر جای گذاشت. سهراب در کودکی نقاشی را از پدر آموخت. در سال 1312 وارد مدرسه شد، جایی که دوستش نداشت و هرگز به آن خو نگرفت. در این باره گفته: «مدرسه، خوابهای مرا قیچی کرده بود . نماز مرا شکسته بود. مدرسه، عروسک مرا رنجانده بود. روز ورود، یادم نخواهد رفت: مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند. خودم را تنها دیدم و غریب... از آن پس و هربار دلهره بود که به جای من راهی مدرسه می شد». سهراب روزگار کودکی را به تمرین نقاشی و سر در آوردن از طبیعت گذراند. دوران دبیرستان را هم در دبیرستان پهلوی کاشان به پایان رساند. در سال 1322 به دانشسرای مقدماتی شبانه روزی تهران آمد. دوسال بعد آن دوره را به اتمام رساند و به کاشان بازگشت. در این زمان او شعر میگفت؛ گاهی فارسی و گاهی به لهجه محلی کاشان و گاهگاهی هم در انجمن ادبی صبای کاشان حاضر میشد. از سال 1325 تا 1327 سپهری در استخدام اداره فرهنگ کاشان است و سالهای آشناییاش با مشفق کاشانی (عباس کیمنش). بعد از آن سهراب استعفا میدهد تا عطش بیانتهایش از نقاشی را در دانشکده هنرهای زیبای تهران فرو نشاند، بنابراین به همراه خانواده به تهران مهاجرت میکند. در سال 1332 او لیسانس نقاش را با رتبه اول دریافت و نشان درجه اول علمی از دانشکده هنرهای زیبا را نیز ازآن خود میسازد. این زمانی است که او دو مجموعه شعر چاپ کرده یکی مرگ رنگ و دیگری زندگی خوابها. در مرگ رنگ سپهری بین دنیای درون و فضای اجتماعی شعر نیمایی در نوسان است، اما در زندگی خوابها این نوسان به نفع ِ خزیدن او به درون عواطف و ادراک فردی پایان میگیرد. در طول سالهای بعد سهراب به کار در ادارات دولتی، سفرهایی به خارج از کشور و چاپ شعر در مجلات و روزنامهها مشغول میشود. با دوستان تازهای هم آشنا میشود، از جمله: نصرت رحمانی، فریدون رهنما و ... سال 1337 او به نمایش آثار هنریاش میپردازد و در اولین بینال تهران شرکت میکند. دوسال بعد هم در دومین بینال شرکت میکند و جایزه بزگ هنرهای زیبای کشور را میرباید و چهار تابلویش به بینال ایران در ونیز فرستاده میشود. در همین سال او یک نمایشگاه انفرادی هم برگزار میکند، به توکیو سفر میکند و فنون حکاکی روی چوب را میآموزد و سفری دو هفتهای هم به هند دارد. سال 1340 سپهری دو مجموعه شعر به نام آوار آفتاب و شرق اندوه را منتشر میکند. در این دوره وی نگاه تازهای به هستی و انسان و زندگی و حقیقت دارد؛ نگاه و صدای بودا از شعرش میتراود اما شور و فرزانگی و ایمان عارفان ایرانی هم در آن به چشم میخورد. این دهه دوران اوج شکوفایی سپهری در هنر و ادبیات است آثارش در سطحی وسیع مورد توجه خوانندگان و منتقدان قرار میگیرد و او اشعار دیگری را چاپ میکند مجموعههایی که زیباییشان از چشم کسی دور نمیماند: صدای پای آب، مسافر و حجم سبز. سفرهای بسیار زیادی هم در این دوره دارد: سفر به هند، افغانستان، پاکستان و اروپا و امریکا. به کشورهای مختلف میرود و تجربه میاندوزد، در نمایشگاهها شرکت میکند، اشعار مختلفی را در نشریات منتشر میکند، اما درنهایت به کاشان بر میگردد به آنجا که دشت و بیابانش را از همه جای دنیا بیشتر دوست میدارد. شاسوساهایش را یک طور دیگر دوست دارد برای شعر گفتن از آنها الهام میگیرد. شاسوسا بنایی کهن است در حاشیه کویر و در ابتدای جاده قدیم کاشان- آران و بیدگل، در مزرعه قدیمی ملا حبیب؛ عمارتی به شکل مربع و به ارتفاع ده متر ساخته شده از خشت خام اما بدنه داخلی آن دارای دورها و قوس های جناغی شکل است؛ این بنا مربوط به دوره ساسانی و به گفتهای سلجوقی است. بنایی که سهراب را برای بازگشت به کاشان بیتاب میکند. در این باره می گوید: «من دیر یا زود باید برگردم. هوای اینجا با من سازگار نیست؛ مثلا چند بار بشقاب از دستم افتاد و آنگاه فهمیدم انگشتانم درد میکند. میان هوای کاشان و نیویورک فاصله زیاد است». در سال 1355 سهراب سپهری تمام منظومههایش را در هشت کتاب گردآوری میکند و انتشارات طهوری آن را چاپ میکند. سال 1357، چندین نمایشگاه از آثار نقاشی سهراب در سوئیس، مصر و یونان برگزار گردید. او در سال 1358 به بیماری اش پی برد و برای درمان به انگلستان سفر کرد اما سرطان خون در تنش جا خوش کرده بود و روز به روز هم پیشرفته تر میشد. او میدانست که فرصت چندانی ندارد، اما با روحیه ای آرام و دلی سرشار از اطمینان، یک لحظه در ایمان و امید خویش تزلزل و تردیدی راه نداد. به گونهای برخورد میکرد که گویی سالها زنده خواهد ماند. سرانجام اول اردیبهشت ماه 1359 سهراب سپهری به ابدیت پیوست. پیکر او را در صحن امامزاده سلطان علی در مشهد اردهال کاشان به خاک سپردند. سپهری از نگاه دیگران در طول دوران زندگی کاری سهراب سپهری شاعران، نویسندگان و منتقدان زیادی از زوایای مختلف به بررسی شعر او پرداختهاند. سپهری شاعری نبود که بتوان نادیدهاش گرفت. شعر او جای خودش را در جامعه باز کرده بود. شفیعی کدکنی درباره او می نویسد: «شعر سپهری یکی از شاخههای لطیف آن درخت گشن و بالندهای است که نیما در این باغ دیرسال کشت و این شاخه شاخهای است سایه رسته، در سایه تنهایی رسته و ساید به عمد به سایه گراییده باشد، چرا که در برابر آفتاب روزهای آخر مرداد همه چیز را میسوزاند و خشک میکند. در بیشتر صفحات شعر او سخن از جذبه و اشراق است و مجذوب شدن از یک باغچه و سجود سبز محبت. اما من نمیدانم چرا در لحظههای پر جذبه او که عفت اشراق روی شانه هایش میریزد، از همدردی های عارفان پیشین ما با انسان نشانی نیست...» کریم امامی در جایی میگوید: «در زمانهای که شکل زندگی ما دستخوش شدیدترین تغییرات شده بود سپهری چون پیامبری میان ما ظهور کرد و از لطافت قطره باران و طراوت آب و ظرافت بال پروانه و گلبرگ شقایق سخن گفت. راستی و پاکی را ستود. ما را به قناعت خواند...» شعر سهراب سخن گفتن از شعر سپهری کاری دشوار است چرا که شعر او رستاخیز آشکار واژههای سادهای است که در گستره زبان دیری است به خواب رفتهاند. سپهری مرد کلمات عاطفی است. به تمام معنای کلمه. این عاطفه هیچ پیوند صریح و مستقیم با رمانتی سیسم ندارد. او در جست و جوی رستگاری است و باشعرش به دنبال دنیایی است. در شعر عارف دوران نو که بهتر است شاعر- نقاش بنامیمش عاطفه با گرایشی خاص از عرفان گره خورده است. سپهری به ابدیت میاندیشد و درد او درد جاودانگی است. در سپهری این درد رنگی از غم و سکوت و خاموشی مییابد: اندیشهمندی منزوی، هنرمندی گریزان و شاعری با لطافت یک گل، که گویی به هیچ چیز جز طبیعت علاقه ندارد و جز ذهنیات خویش به کار دیگری نمیپردازدکه میسراید: «عصر/ چند عددد سار/ دور شدند از مدار حافظه کاج/ نیکی جسمانی درخت به جا ماند/ عفت اشراق روی شانه من ریخت». آنچه از این تصاویر ساده از طبیعت متبادر میشود، شور و عاطفه تازهای است که کلام و اندیشه یک شاعر تصویر گرا، البته با رویکردی عرفانی و آموزهای اندیشهورانه به آن جنبش و حرکت داده است. سهراب سپهری چون از کویر بود، از کویر زندگی میگرفت و با کویر میزیست؛ آفتاب تند کویری خطوط همه چیز را در هم میریزد، ابعاد و اندازهها را به هم میآمیزد. هیچ چیز سنگین و لخت و باصلابت و فشرده نیست همه چیز سبک است و در گذر. و شعر سپهری اینگونه است. ساده و سیال و صمیمی. |
نوشته شده در دوشنبه 9 اردیبهشت 1387 - 18:14:40 ارسال از احمد زاهدی
برگرفته از سایت شعرنو:
|