وقتی مجبور بشی راهـتو بگیری
بری وتـّو خلوتت آروم بگیری
مثه پروانه بشــی توّ پیله ی غم
نــتونی پر بــکشی تّّـو ی اســـیری
بدونــی که زندگــیت راهی درازه
مـثه گهگشون بشی تّـو راه شـیری
بـدونی که زندگـیت آخـر ِ خـطه
توی غصه پادشا تــّو غـم وزیری
بــدونی به عاشقی راهی نداری
بدونی تـوّ باخـتـنا تـو بی نظیری
دیگه رفتن واسه تو چه معنی داره
بسکه از رفتنٍ بیهوده تو سیری
تا بیـاد زنـدگی معــنائی بگـیره
دیگه سودی نداره وچون دیگه پیری!
طـفلی تو چه ساده این عمرتّو باخـتی
فکر میکردی که یه پا خودت مّدیری!
طـفلی تو که پای عاشــقی نشســتی
گرچـه توّ کشــور عاشــقی سفیری
اما دیدی که چه آسون، همه ی قلبتو باختی
ثروتت محبتت بود ولی آخرش فــقیری
گرچه راحتی ندیدی اما تو چه ساده باختی
همه ی راهارو رفتی روز وشب سختی کشیدی
اما آخرنمیدونم واسه چی تو زنده هستی
تو که از عالم وآدم همه جور رنجی رو دیدی
نمیخوای یه بار بپرسی: تا کجا ص-بر وتحمل؟!
بگـو یکبار صاف وساده ؛ تو آخه کجا رسیدی؟
بودنــت فقط بهونه س که بگی زندگی کردی
اما اـمروز تو میدونی ؛دیگه بدجوری بّریدی
دیگه حوصــله نداری ؛ بگی زندگی قشنگه
یابگی در شب تارت باز میاد روز سـپیدی!!!!
ف.شیدا
یکشنبه 14 تیر 1388
رحم کن یارا مرا تنها گذار
عشق را از سینه من دور دار
بس کن از این عشق ویاری ها سخن
بعد از این حرفی ز عشق خود مزن
رویش صد غصه را در دل ببین
شاخه ی این غصه را از دل بچین
یادت از این دل چه سان بیرون دهم
با چه تدبیری ز یادت می رهم
مانده ام غمگین ودر دل سوز غم
همچنان رویای تو اندر سرم
گو بمن آخر چه سان گردم رها
چونکه شد راهم ز راه تو جدا
سرهم در گریه ها نام ترا
وای از این اندوهاندوه مانده در خفا
من که سوزاندم دل ویرانه را
هم دل وهم روح وهم فرزانه را
کم نشد مهرت درون این دلم
قلب شیدا هم نگوید عاقلم
من همان دیوانه ی عشق توام
غرقه در پیمانه عشق توام
اول تیرماه ۱۳۸۸
سروده ی : فـرزانه شــیدا