چای دم کرده

شعر و ادبیات -شاعرانه ها -متنوع از همه جا از همه چیز

چای دم کرده

شعر و ادبیات -شاعرانه ها -متنوع از همه جا از همه چیز

شبانه های غم - ف.شیدا

 شبانه های غم - ف.شیدا   

شبانه های غم

اینک  که   فسرده دل  وبی پناه    مانده ام


گوئی که قلبء خود مرا ز خویش  رانده ام


هرشب  که تا سحر بی رخ ء یار  میگذشت


من بی ترانه نماندم...  واز عشق  خوانده ام


باری دراین قفس همه شب ناله ها بسی است


هرشب  به روی   سحر دل را   کشانده ام


آخر  چه سود  اینهمه شبها   بدون     ماه


این قلب ء خسته  را    زمردن رها نده ام؟!


در  بیکرانهء  رنجی .....  شبی    گذشت


باری هنوز؛ به عشق وبه رویا ی تو زنده ام!!


 فرزانه شیدا

جمعه 7 دیماه 1386

 

ممیزی کتاب در گفت وگو با محمود دولت آبادی

ممیزی کتاب در گفت وگو با محمود دولت آبادی

گروه فرهنگی، مهدی یزدانی خرم؛ دی ماه سرد سال 1385، آدم هایی که از حوالی پل

 کریم خان رد می شوند مثل تمام روزها و شب های زمستانی، تندتر حرکت می کنند

و گاه می ایستند تا به ویترین کتابفروشی ها نگاهی بیندازند و... بروند.

 با محمود دولت آبادی پیاده رو را رد می کنیم و می رویم به دفتر سایت نشر چشمه

 که در همان حوالی است. در ساختمان قدیمی بوی نفت می آید،

بوی سال های دهه شصت، بوی آشنایی که نمی توان نادیده اش گرفت. قفل قدیمی

 گیر کرده، در باز نمی شود و معطل می شویم تا قفل ساخته شده در آن سال ها کوتاه

بیاید و ما وارد دفتری شویم که کتاب ها و عکس ها تنش را پوشانده اند.

 از پنجره پل کریم خان دیده می شود. نورگردان قرمز یک آمبولانس این فضا را می شکند.

 قرمزی که می گردد و بیماری که احتمالاً حالش خیلی بد است. «نکند بیمار بمیرد.»

 بوی نفت باز هم بالا می زند و حل می شود با طعم چای... با دولت آبادی قرار است

درباره وضعیت

نابسامان ممیزی کتاب و بحرانی که از چند ماه پیش آغاز شده گفت وگو کنیم.

از این وضعیت

دل خوشی ندارد و می گوید این رفتارها را درک نمی کند. وزارت فرهنگ و

 ارشاد اسلامی از زمان ب قدرت رسیدن محمود احمدی نژاد روندی را پی گرفته

 که در آن میزان ممیزی ها و سخت گیری ها به نحو چشمگیری افزایش پیدا کرده

و روزی نبوده که اعتراض ها و انتقادهای

نویسندگان، مترجمان، ناشران و اهالی قلم و هن را در سایت ها و روزنامه ها نخوانیم.

 این روند با مشکلات دیگری مانند لغو مجوز کتاب های گاه مشهور، بلاتکلیفی کتاب ها

در وزارتخانه، عدم پاسخگویی شفاف مسوولان و...

توام شده است و به همین دلیل

 اغلب نویسندگان و اصحاب قلم و بسیاری از ناشران بزرگ ایران در وضعیتی ناخوشایند

 قرار گرفته اند.

 برای بررسی این وضعیت قرار است سلسله گفت وگوهایی را ترتیب بدهیم با

چهره هایی مختلف، مگر از برآیند آرای آنها بتوان به برخی زوایای پنهان این بحران پی برد.

اولین این گفت وگوها با محمود دولت آبادی است

که چندی پیش با صراحت گفت؛ «اگر وضعیت ارشاد به همین صورت باقی بماند

دیگر هیچ کتاب جدیدی را به این اداره نخواهد فرستاد.»

(نقل به مضمون) دولت آبادی که در این سال ها به عنوان

 یک روشنفکردر برابر وقایع مهم سیاسی و اجتماعی واکنش های مختلفی نشان داده و

باعث ایجاد جریان هایی شده است، این بار نیز با شفافیت و صراحت به بررسی این

روند پرداخت. این نویسنده بزرگ ایرانی با طرح مسائلی نظیر نامهربانی برخی متولیان،

 غرض ورزی ها، عدم پاسخگویی و...

نگاه شخصی اش را در برابر این جریان اعلام کرد. باید دید که آیا وزارت ارشاد و اداره

کتاب آن چقدر به این انتقادها واکنش مثبت نشان خواهد داد

و آیا متولیان این وزارتخانه آگاهی دارند که در این جو ساخته شده روحیه و توان نویسنده

 ایرانی چقدر در حال تخریب شدن است؟...

مهدی یزدانی خرم

آقای دولت آبادی چند هفته پیش در جلسه یی اعلام کردید تا زمانی که وضعیت اداره ممیزی

 وزارت ارشاد به همین شکل باشد، هیچ کتاب تازه یی را برای اخذ مجوز به این وزارتخانه

 نخواهید فرستاد. درباره این تصمیم تان توضیح می دهید و اینکه آیا این عمل بر تغییر

روند کاری این اداره تاثیری می گذارد؟

در حقیقت این حرفی است که من از سر منطق زده ام. به این معنا که وقتی کتاب هایی

 در ارشاد باقی مانده اند و می شنوم آثاری که پیش از این بارها چاپ شده در این

 وزارت تلنبار شده و باقی مانده اند، منطق حکم می کند که دیگر نباید کتابی بدهی

چون مجوزی دریافت نمی شود. با ناشران

 مختلفی صحبت کرده ام و بسیاری از آنها - دست کم - بیش از ده کتاب در اداره

 ممیزی وزارت ارشاد دارند

 که قبلاً به کرات چاپ شده اند. چند شب پیش پرسیدم ما چند ناشر داریم، گفتند

 هزار ناشر و فکر کردم

 که اگر هر ناشری ده کتاب در آنجا داشته باشد، حدود ده هزار کتاب در این اداره تلنبار است.

اگر این رقم را به نصف تقلیل بدهیم می شود پنج هزار تا. من یک کتاب خوان حرفه یی

هستم و می دانم که برای بازخوانی 5 هزار کتاب نیروی عظیمی لازم است و

این مقدور نیست، مگر این اداره چند کتاب خوان دارد؟

 پس به این نتیجه ذهنی رسیدم که لابد با کامپیوتر بعضی کلمات را درمی آورند و

 این کلمات بهانه یی می شود برای اینکه جلوی کتاب گرفته شود. در ضمن در هر کتابی

شما می توانید کلماتی پیدا کنید، - به طور مجرد - واقعاً جای تاسف است.

مشخصاً درباره مجموعه آثار زنده یاد (شاعر معاصر)

باید اشاره کنم از قول ناشرش که نیمی از مجموعه را گفته اند نباشد و در نیمه

دیگر نیز موارد زیادی ایراد گرفته شده که گفته اند باید اینها را درست کنید، خب،

چیزی باقی نمی ماند... حالا من از شما می پرسم،

 اگر جای من باشید کتابی برای گرفتن مجوز می دهید...

مساله یی که من اینجا درباره اش سوال دارم این است که آیا در این اداره با ساختاری

روبه رو هستیم که به واسطه انتقاد نویسندگان مهمی مانند شما به فکر چاره بیفتد

و اصلاً ارزش قائل شود؟

متاسفانه و به طور مشخص چنین چیزی را نمی بینم. فقط شنیده ام که شخص جدیدی

 

 آمده و این آدم بهتری است اما داوری باز هم در حوزه فرد است و نه در ساختار.

 این ساختارشکنی که در حوزه ادبیات باب روز است بیشتر از همه در اداره کتاب

وزارت ارشاد دیده می شود، به نظر من هر پدیده یک ساختاری دارد و باید دید

در این ساختار رسمی موجود اصلاً ادبیات اهمیتی دارد یا خیر. اگر ادبیات اهمیت ندارد

این اداره و وزارتخانه و شعباتش و زیرمجموعه هایش و هزینه هایی که برای آنها صرف می شود

چرا باید از بیت المال تلف شود؟ یک باره اعلام کنند در این کشور کتاب های معینی می تواند

چاپ شود و کتاب های معینی هم از نویسندگان، مترجمان و مولفان نمی تواند چاپ شود

و این همه هزینه صرف نشود.

آخر چقدر از عمر نویسنده، ناشر و کارکنان در این وزارتخانه باید صرف چانه زدن شود؟، باور کنید

هر وقت از طرف مجموعه نویسندگان نماینده شده ام که بروم با آقایان صحبت کنم، پذیرفته ام

 و رفته ام و همیشه توضیح داده ام که ادبیات جز اینکه به حیثیت یک ملت کمک کند کار دیگری

انجام نمی دهد،

هیچ آسیبی به حکومت نمی رساند. در زمانی هم که خیلی ادبیات اجتماعی و

انقلابی باب بود، من - سند دارم - گفته ام و نوشته ام که ادبیات تاثیر کند و آرامی

بر جامعه دارد به سمت ارتقای ذهنی و به مقوله حکومت و این باشد و آن نباشد

نمی پردازد.

اصلاً در امکان جان سوز ادبیات نیست که به مقولات روزمره بپردازد که مبتلابه حکومت ها

است. بنابراین از اینکه جلوی فرهنگ زنده گرفته می شود

چه نتیجه یی می توانیم بگیریم؟ بسیار غم انگیز است.

سوال من این است که چرا جلوی فرهنگ را می گیرید و از این کار چه هدفی

دنبال می کنید؟ آخر در جهانی که مردم کشورهای مختلف و دولت هایشان

هر چه را که دارند بر آنتن می برند و حتی درشت نمایی می کنند آنچه را که این ملت دارد

 شما چرا می خواهید ندیده بگیرید؟

 باور کنید آقایان، این داشته ها با خون دل فراهم آمده است. من در این کشور

 نویسنده نشدم الا اینکه همه جور رنج و زحمت و تعب و کاستی و حتی نومیدی

 را برتابیدم و از آنها عبور کرده ام تا این آثار به وجود آمده اند، حالا شما می خواهید جلوی

- مثلاً - این کارها را بگیرید که چه چیزی را ثابت کنید؟،

 از جمله آنکه سه سال است جلوی صدای مرا گرفته اید، این کار در حوزه شعار

 «عدالت» می گنجد یا در حوزه شعار «مهرورزی»؟ این کاری غیرعادلانه است

که می کنید، زیرا جلوی کسانی را که

از این راه زندگی با قناعتی را می گذرانند می گیرید. بعد هم اینکه در این رفتار

 هیچ مقوله مهربانی وجود ندارد

و این هم خلاف شعار مهرورزی شماست. شاید بتوانم ادعا کنم

 در پشت جلوگیری از انتشار آثار نویسندگان، شاعران و مترجمان و ناشران نوعی

 روانشناسی خصومت وجود دارد. چرا؟،

مساله همین است. وقتی دولت آقای احمدی نژاد به قدرت رسید اختلاف نظرهایی

 در باب حوزه کتاب و ادبیات وجود داشت که به هر حال در حد جزیی این اختلاف

میان دولت های مختلف وجود دارد، اما اتفاقی که بعد افتاد را می توان نوعی

 «لج بازی» و «تسویه حساب»های فردی دانست. آیا چنین تفکری را صادق می دانید؟

طبعاً شخص به همین نتیجه می رسد اگر تغییر جدی حاصل نشود. پس اگر بیش از

این پافشاری کنند، پشت چنین رفتاری باید نوعی لجاجت «فردی» سراغ کرد که احتمالاً

ریشه در ناکامی برخی افراد دارد که خود ناشی می شود از تصور نادرست نسبت به خود.

 به این معنا که برخی افراد تصور می کردند توانا به امر دشوار ادبیات هستند و

 در عمل جواب نگرفتند. ادبیات در آفرینش خود هزار و یک شرط نامشخص دارد

که در کتاب ها نوشته نشده؛ یادگیری یکی از الزامات عینی آن است که آن هم

خود امری ساده نیست. تا که باشی؟ تا چه بخواهی؟ و آنچه در پی اش هستی چه باشد؟

 تا چگونه به آن نزدیک بشوی؟ و خود آن، چه هست؟

در همین معنای عینی سوال این است که فی المثل من لیاقت فهم

«هملت» را داشته ام؟ «داستان اسفندیار» را چطور؟ بکت یا آداموف را چه؟

پس باید پذیرفت که ادبیات در وجه خلاق آن، یک تخصص نیست که همگان بتوانند

دوره اش را بگذرانند و مثلاً بشوند مهندس ساختمان. چون ادبیات،

 حتی در وجه آموزشی آن، مقطع پایانی ندارد. چند و چندین بار متنی را می خوانم و باز هم

 متوجه می شوم که چیزی درک نشده باقی مانده است. اینکه گفتم اشاره کوتاهی

بود به یک وجه عینی آن و باقی می ماند اجزایی به نهایت گم بودگی آنچه زندگی،

 آدمی و توان - ناتوانایی های در موقعیت می شود نامید.

شخصاً وقتی کاری را به پایان می برم احساس می کنم یک ناممکن را ممکن کرده ام،

 پس بهتر است به همان «قریحه خداداد» تکیه کنیم و باور داشته باشیم

که مادر مرحوم من - وقتی کودکی خردسال بودم - می گفت «هنر، بخش است»

یعنی بخششی از جانب خدا.

دیگر اینکه شاید شخص باید در دهلیزهای تنگ و عرصه های فراخ خلاقیت دچار آید تا

 به این نتیجه برسد که - به خصوص در کشور ما

- در هر عرصه یی می توان کارهایی را گره بندی کرد، ریا و فریب را به کار بست

الا در هنر و ادبیات؛ به خصوص در ادبیات. به همین اعتبار بارها گفته ام که تاثیر ادبیات

هم از طبیعت آن ناشی می شود و بسیار کند و آرام و عمرخوار است.

آیا فکر می کنید برخی از این دوستان ادبیات را مفهومی خطرناک می دانند.

آخر به قول شما منطق شفافی وجود ندارد و این مساله تا به امروز نه با انتقاد،

نه با گفت وگو و نه با هیچ رفتار دیگری حل نشده است. آیا این منش ناشی از آگاهی است؟

 

 



بگذارید خوش بینانه بگویم که شاید کارکنان جدید آگاه به کم و کیف حوزه

 ادبیات نیستند. البته کار مشکلی است، به کارکنان پیشین توضیح داده

 شده بود و احتمالاً کم و بیش آشنا به کار و قانع شده بودند که ادبیات

 نگران کننده نیست. ادبیات یک امر تاریخی است. مثلاً کسی که

شاهنامه، مولانا، سعدی، حافظ، بیهقی و... را به کرات می خواند،

 آیا می خواهد چیزی از آنها بگیرد تا بر اثر آن کاری این ور و آن ور شود؟

نه، ادبیات خرد آدمی است. ادبیات جامه خرد آدمی است و این باید

گرامی و محترم داشته شود. بزرگان زبان و ادبیات ما همچون خیام به صراحت تاکید دارند

 که ملک و ملتی که فاقد حرمت به اهل سخن و ادبیات و علم و فرهنگ باشد،

 آن ملک و ملت محروم می مانند از رشد و حرمت و اعتلا. مراد امثال خیام این است

 که سخن در فرهنگ ما همیشه جای والایی داشته. اما اکنون و در این زمانه

من واقعاً نمی دانم چه بگویم؟ توضیح حضوری داده ام،

مطبوعاتی داده ام، تا حدی که در حوزه کارم بوده اعتراض هم کرده ام و واقعاً

نمی دانم این رفتار از چه اندیشه یی و انگیزه یی ناشی می شود؟

 آیا این اصلاً به صلاح ملک و ملت و حتی خود حکومت هست؟ سوال من از آقایان این است،

در روزهای اولی که آقای احمدی نژاد به قدرت رسیده بود، گفت وگویی با

شما کردم و شما گفتید که سختگیری به وجود نخواهد آمد و با وجود حضور عقلا

و پیرانی مانند آقایان هاشمی رفسنجانی، کروبی و... روند مسالمت آمیزی طی خواهد شد.

 اما آیا با این وضعیتی که حداقل در حوزه فرهنگ شاهد آن هستیم به آن نظر هنوز معتقدید؟

اجازه بدهید به شخصیت ها اشاره نشود، چون همان طور که می دانید من وابسته

 به هیچ جرگه و جریانی نیستم. در آن ایام ضرورتی ایجاب کرده نظرم را داده ام.

نمی دانم چقدر خوش بین بوده ام، اما نه حتماً بیش از آنچه لازمه نفس کشیدن

در یک جامعه است. اما می دانم که تاریخی نگاه می کنم به آنچه بر همگان

می گذرد و به همین دلیل این امر تفکر جمعی اجتناب ناپذیر است. صمیمانه بگویم

یا مملکت از هم می پاشد یا می بایست یک قرار و مداری با اندیشه جمعی به وجود بیاید.

 آخر این شیوه برخورد در جهان و زمان کنونی شوخی نیست. یک کشور است. یک ملت است.

 همه دنیا به ما می گویند شما ملت فرهنگ سازی هستید،؛ به انحای مختلف این را به ما

 می گویند.

سال 2007 را سال مولانا جلال الدین بلخی موسوم به رومی اعلام می کنند. به ما می گویند

 شما ملت کمی نیستید. ولی من نمی دانم این رفتارها با فرهنگ معاصر در کجای توجه

 ملی- جهانی می گنجد، محترمانه به ما می گویند ملتی و زبانی که مولانا از میان آن برآمده،

ملت قابل احترامی است.

ولی نوع رفتار مسوولان فرهنگ رسمی به نحوی است که انگار می خواهند بگویند؛

 نه، شما اشتباه می کنید، اصلاً نشنیده ام که آقایان

 به استقبال این امتیاز بزرگ بروند. در موقعیت خطیری که ما داریم، تعیین کردن سال 2007

 به نام سال مولانا امتیاز بزرگی است که دارد به ملت ما داده می شود ولی اصلاً

نشنیده ام از آن استقبالی شده باشد،

وزارت ارشاد باید تمام هم و غم اش را می گذاشت برای اینکه ما سال مولانا را چگونه

برگزار کنیم، نه اینکه همزمان جلوی آثار شاعران و نویسندگان معاصر را بگیرد،

 انگار وقتی رسیده که چاقو شروع کرده دسته خودش را هم بریدن.

از من که کاری ساخته نیست. چه بگویم؟

دو بحث مهم درباره قضیه مجوزها، صف طولانی کتاب و لغو مجوزها و... وجود دارد.

یکی بی تجربگی برخی مدیران این اداره و آشفتگی هایی که در وزارت ارشاد به

 وجود آمده و دومی اینکه برخی معتقدند پشت این جریان تفکری وجود دارد.

 تفکری که مدت ها در حاشیه بوده و حالا به قدرت رسیده است.

به نظر شما کدام یک از این دو فرضیه اصلح است؟

اگر اینها درست باشد فکر می کنم منافی همدیگر نیستند

- اگر واقعاً این دو فرضیه اثبات شده باشد- یک فکر می تواند انواع اجرا را به کار بگیرد.

بدون اینکه حتی اجراکنندگان متوجه آن فکر باشند، اما به هر حال به لحاظ نتیجه یی

 که از آن به دست می آید، فکرً خوبی نیست. من باور دارم که این فکر

 خیلی بد فکری است.

الان اگر به جای شما یک روزنامه نگار غیرایرانی اینجا بود، من چه باید می گفتم؟

 باید می گفتم در سال «2007» که به نام مولانا ثبت شده است جلوی کار نویسندگان

 و شاعران معاصر ایرانی را گرفته اند؟

من خجالت می کشم این را بگویم. فکر می کنم در هر دوره یی که جریان حاکم زیر

اندیشه جزمی واحدی رفته این مسائل هم پدید آمده. در ضمن اصلاً چرا جزمی؟

سوال من این است.

واقعاً می پرسم که نویسندگان (وقتی می گویم نویسندگان یعنی شاعران،

مترجمان، مولفان، و پژوهشگران و...)

 جز اینکه برای کشور حرمت به ارمغان بیاورند چه کاستی یی آورده اند؟

مگر ما همه متعلق به این مملکت نیستیم؟ نکند فکر می شود که این مملکت به

 اعتبار دو سه پنجی که در اختیار است متعلق

 به یک عده خاص است؟ خب متعلق باشد، لیکن ما که با یک زبان حرف می زنیم.

این چه جور رفتاری است؟

 اینجا یک سوال را طرح می کنم و آن اینکه چرا حق انتخاب کتابی را که اشخاص می خواهند بخوانند

و کتابی را که احیاناً نمی خواهند بخوانند از آنها می گیرید؟ چرا این حداقل آزادی را سلب می کنید؟

آخر این قضیه را مطرح می کنند که ادبیات نباید ساختارهای اخلاقی را زیر سوال ببرد.

کدام ادبیات ساختارهای اخلاقی را زیر سوال برده؟ آخر شما که- در حوزه اجتماع-

بهتر از ما می دانید ساختارهای اخلاقی را این نوارها و سی دی های به اصطلاح

 خودتان غیرمجاز تخریب کرده، زیر سوال بردن چیست؟ این یک اتهام نادرست است

و من دلیلی نمی بینم پاسخ هر اتهام ناروایی را بدهم.

 این نوعی سفسطه است و وارد چنین بحثی شدن به معنای معنی دادن به آن است.

 پیشنهاد می کنم جلوی پخش و تکثیر تصاویر شنیع را بگیرند،

بحثی تاریخی وجود دارد. برخی فضای دهه شصت را با این دوره مقایسه می کنند-

در حوزه نشر و نویسندگی- آیا این شباهت ها وجود دارد و آیا این تمایل که شکلی

 از برخی رفتارهای دهه شصت در این دوره تکرار شود را می بینید؟

حاصل چنین نگاهی در مجموع تراژیک است، یعنی واگرداندن تاریخ به پیش از خود،

مثل اشتباه پزشک در به دنیا آوردن نوزاد از پا، اما نه، موردی هم که نگاه کنیم شدنی نیست.

چون دهه شصت، دوره عجیبی بود. جامعه در حال زیر و رو شدن بود و در این زیر و رو شدن

یک جور محافظه کاری خاصی هم از طرف حکومت نسبت به ادبیات وجود داشت و ما این را

 می فهمیدیم. با وجود این در رفت و آمد برای مجوز آثارم، این توضیح را می دادم که ادبیات

 به مسائل روز نمی پردازد و امری درازمدت و تاریخی است. آیا من ده، پانزده سال می نشینم

 کتابی می نویسم که بگویم امروز چه شده است؟ این برداشت اشتباه است.

 من نهایتاً می خواهم بگویم اثرم وجه و گوشه یی از تاریخ ما است اگر کسانی علاقه مندند

 بخوانند و بدانند مادران و پدران آنها از کجا آمده اند، چه کرده اند و چه وضعیتی بوده اند

و می توانند باشند.

همین. بنابراین دهه 60 با اکنون قابل قیاس نیست و اگر به این دولت نسبت داده می شود

که می خواهد فضا را به دهه شصت ببرد ناممکن است. برای این که اصولاً بازگشت به

 گذشته ناممکن است

 و در دهه شصت چنانچه گفتم یک مجموعه در حال رخ دادن بود و ادبیات هم بخشی بود

 که به آن به صورت محافظه کارانه نگاه کرده می شد. برای همین یادم می آید که چیزی

 نزدیک به دو سال برای گرفتن مجوز نهایی «کلیدر» درگیر بودم و از همه کسانی که

کوشیده اند برای گرفتن مجوز نشر آن کتاب صمیمانه و همیشه سپاسگزارم.

منبع:

www.etemaad.com/Released/85-11-02/150.htm