راوی در رباعیات خیام
به قلم : دکتر بیژن باران:
ما ئیم و می ومطرب واین نج خراب
با اهل خرد باش که اصل تن تو.
آن قصر که جمشید در او جام گرفت.
* خیام *
مقدمه:
در هنر دیدگاه هنرمند در پردازش محصول هنری
یکی از اصول زیباشناسی است.
ادبیات، هنری کلامی بوده که شامل شعر، داستان، سناریو،
روزنامه نگاری میشود.
دیدگاه، وضع مکانی- زمانی راوی است
که به بیان شخصیت های اثر ادبی می پردازد.
هر اثر ادبی 3 رکن دارد: نویسنده، راوی، شخصیت.
نویسنده با فعال کردن بخشهایی از مغز خود مانند حافظه زبانی،
حواسی، زیبایی شناسی به آفرینش اثر ادبی می پردازد.
راوی که در متن اثر پنهان است تا روایت را به پیش برد.
شخصیت افراد درون اثرند که روایت را می سازند.
نمونه: در شاهنامه فردوسی نویسنده/شاعر است،
راوی داستانهای درون را روایت می کند،
شخصیت رستم است که مثلا پسرش سهراب را می کشد. .
هر روایت 5 شاخصه دارد:
1- راوی که ناظر ماجرا است؛
2- مکانی که از آنجا ناظر است؛
3- زمانی که این ناظر برای روایت گزیده؛
4- جو/ واسطه ای که بین راوی و صحنه قرار دارد؛
5- ابزار ضبط رویدادها. در این جستار پس از طرح اصول دیدگاهی،
آنها را بر رباعیات خیام منطبق کرده؛
نتایجی گرفته میشوند.
این اصول و انطباق آنها در داستان و فیلم هم مصداق دارند.
دیدگاه. تعریف:
دیدگاه POV=Point of View
جایگاهی محاط بر صحنه است که راوی از آنجا به توصیف
رویدادها می پردازد. راوی مترادف زاویه دید، ناظر،
جایگاه، موقعیت، لحن، نگرش، پرسپکتیو،
منظر آمده که در روایت اثر ادبی به توصیف اشیا،
شخصیتها، حوادث می پردازد.
میتوان راوی را دوربینی به دوش انگاشت
که موضوع را روی واسطه ای medium ضبط می کند.
در مینیاتورها /تندیسهای مصری، ایرانی، هندی
دیدگاه مجسمه ساز در حرکت است.
لذا اندازه اندام با منزلت سوژه متناسب است.
در مثال، چشم نمیرخ سربازان حجاری در تخت جمشید
و درون اهرام مصری بصورت بادام کامل است.
یا انذازه داریوش بخاطر منزلتش، بزرگتر از اطرافیان او ست.
در مینیاتورهای ایرانی، هندی، چینی هم ناظر/راوی
در تحرک است؛
لذا با اصول ترسیمی رقومی یونانیها از اصل متفاوت است.
این سنت مینیاتوری روایش با دیدگاه متحرک
در قرن 20م توسط کوبیستها بویژه پیکاسو بکار برده شد.
یونانیها پرسپکتیو بر اصول هندسی ترسیمی را ابداع کردند.
در تندیسهای یونانی راوی/ ناظر ثابت بوده؛
لذا تناسب اندام و جهات اعضای بدن از این زاویه دید، داده شده.
این سنت در عکاسی قرن 19م دنبال شد.
لذا عدسیهای دوربین /آیینه های انعکاسی تصویر
را مخدوش نمیکردند.
البته در موزه های وحشت آیینه مقعر/
محدب برای مخدوش کردن تناسب اندام تعبیه میکنند.
روشن است که سلامت دماغی/حسی نویسنده،
راوی، شخصیتها، نور سفید محاط بر صحنه،
شرایط جوی مساعد (برای رویت)
از مفروضات تلویحی یا تصریحی ند.
زیرا سلامت عصبی، روحی، شخصیتی راوی
در دیدن/ اندیشیدن او تاثیر می گذارد.
راوی مداخله گر دانای کل است
که در باره شخصیتها یا حوادث هم نظر می دهد.
رئالیستهای قرن 19م مانند لئو تولستوی،
راوی مداخله گر بودند که نظرات اخلاقی -
در باره حیات انسانی
را بصورت پاساژی جدا و نامتصل با مسیر داستان –
ابراز می کردند.
این شگرد مداخله گر بنوعی دیگر از طرف مدرنیستهای
قرن 20م هم بکار رفت. نمونه: پاساژهای انحراف
از روایت در یک پلات مستقیم /خطی با چرخش درونی
جریان سیال ذهنی دنبال شدند.
جیمز جویس در 1926
در باره مشکل ترین اثر ادبی خود و جهان،
{تدفین/} برخاستن فنیگن Fennigans Wake نوشت:
"بخش عمده هستی هر انسانی در وضعی
{با اختلالات روحی، مستی، نیمه هوشیاری، خواب/ رویا،
هذیان، کما/ بیهوشی، اندیشیدن،
احساسی (عشق/ ترس/ خشم/ هیجان - ب ب}
می گذرد که نمی توان محسوسات را با کاربرد زبان
کاملا بیدار، دستور تروتمیز و پلات مستقیم
تسلسلی و ناگسیخته بیان کرد."
او نیز گفت: " در اولیس حوادث در روز اتفاق می افتند
و روشن اند. در برخاستن فنیگن حوادث
در شب روایت می شوند {پس} ناروشن اند."
لذا نه تنها احوال روانی راوی/ شخصیت
بلکه زمان دیدگاه راوی هم که تاریکی شب است
در روایت اثرگذار ند.
Ulysses
اثر جویس که در یک روز در دابلین اتفاق می افتد.
این اثر 3 شخصیت متناظر با 3 شخصیت عمده
در اثر باستانی هومر دارد.}
رکنها:
هر اثر ادبی 3 رکن دارد: نویسنده، راوی، شخصیت.
نویسنده با فعال کردن بخشهایی از مغز خود مانند حافظه زبانی
(گویشی، نوشتاری، معنایی)،
حواسی (تصویری، صوتی، شمیایی: بویایی/ چشایی)،
تجریدی/ انتزاعی، زیبایی شناسی به آفرینش اثر ادبی می پردازد.
راوی که در متن اثر پنهان است تا روایت را به پیش برد.
این راوی گاهی چون خدا ناظر و آگاه از همه چیز در گذشته،
حال و اینده است؛ محاط بر صحنه و شخصیتها می باشد؛
نیاز به نور سفید برای دیدن ندارد.
در آثار پیشا-مدرن از سلامت دُماغی برخوردار است.
در آثار مدرن و پسا –مدرن
خصایص روحی/ شخصیتی راوی
در اثر موثر است.
شخصیت افراد درون اثرند که روایت را می سازند.
نمونه: در شاهنامه فردوسی نویسنده
/شاعر است، راوی داستانهای درون را روایت می کند،
شخصیت رستم است که مثلا پسرش سهراب را می کشد.
شاخصه ها. هر روایت 5 شاخصه دارد:
1- راوی که ناظر ماجرا است؛
2- مکانی که از آنجا ناظر است؛
3- زمانی که این ناظر برای روایت گزیده؛ 4
- جو/ واسطه ای که بین راوی و صحنه قرار دارد؛ 5
- ابزار ضبط رویدادها.
این شاخصه ها در تصویر پویاسازی رایانه ای
animation بسیار در نظر گرقته میشوند.
در صدا برداری/ سی دی سازی هم محل مایک/
میکروفن نسبت به خواننده/ نوازنده اثرگذار است.
اصولا زیبایی انیمیشن در این اینست که دوربین از
استبداد ثقل/جاذبه زمین آزاد میشود و
در فضا میتواند موضوع/ صحنه را دنبال کند؛
حتی میتواند داخل موضوع
subject شود.
شاخصه 4 را قبادی در فیلم زمانی برای مستی اسبها، بکار برد.
او با قرار دادن ریزش برف بین دوربین و صحنه، ب
طور بسیار موثری غلظت فقر را بیشتر کرد.
در این جستار فقط روی شاخصه اول، راوی، مکث می شود.
انواع. روایت از 3 دیدگاه با ضمایر متناسب انتقال داده میشود:
1- اول شخص = من/ما، بمن/بما، مرا/ما را، م/ یم
2- دوم شخص = تو/شما، بتو/بشما، ترا/ شمارا، ی/ید
3- سوم شخص =او/ آنها، باو/بـآنها، اورا/ آنهارا، د/ند، ت/
تاویل/ نقد از 2 دیدگاه انجام میشود:
1- اول شخص = من/ما، بمن/بما، مرا/ما را، م/ یم
2- سوم شخص =او/ آنها، باو/بـآنها، اورا/ آنهارا، د/ند، ت/
{کاربرد دیدگاه در شعر، بماناد}تغییر دیدگاه.
در داستانهای براساس نامه نگاری
2 یا چند نفر، دیدگاههای هر نامه متفاوت بوده؛
از یک نامه به نامه دیگر تغییر می کند.
گاهی فلش بک flash-back / analepsis
پس بینی که میتواند تقویمی و غیرتقویمی
باشد باعث تغییر راوی/ زمان میشود. بندرت فلش
بک در فلش بک هم کاربرد دارد. در این موارد،
صحنه مداخله گر یست که در زمان عقب می رود.
نوع دیگر تفییر روایت پیش بینی
flash-forward / prolepsis
است که آینده را مطرح میکند.
حافظ در این غزل تفییردیدگاه را
از اول شخص به دوم شخص میآورد:
گفتم غم تو دارم، گفتا غمت سرآید.
/ گفتم که ماه من شو، گفتا اگر برآید.
البته در موزه های وحشت آیینه مقعر/
محدب برای مخدوش کردن تناسب اندام تعبیه میکنند.
روشن است که سلامت دماغی/حسی نویسنده،
راوی، شخصیتها، نور سفید محاط بر صحنه،
شرایط جوی مساعد (برای رویت)
از مفروضات تلویحی یا تصریحی ند.
زیرا سلامت عصبی، روحی، شخصیتی راوی در دیدن/ اندیشیدن
او تاثیر می گذارد.
راوی مداخله گر دانای کل است
که در باره شخصیتها یا حوادث هم نظر می دهد.
رئالیستهای قرن 19م مانند لئو تولستوی،
راوی مداخله گر بودند که نظرات اخلاقی - در باره حیات انسانی
را بصورت پاساژی جدا و نامتصل با مسیر داستان – ابراز می کردند.
این شگرد مداخله گر بنوعی دیگر از طرف مدرنیستهای
قرن 20م هم بکار رفت. نمونه: پاساژهای انحراف
از روایت در یک پلات مستقیم /خطی با چرخش درونی
جریان سیال ذهنی دنبال شدند. جیمز جویس در 1926
در باره مشکل ترین اثر ادبی خود و جهان،
{تدفین/} برخاستن فنیگن Fennigans Wake نوشت:
"بخش عمده هستی هر انسانی در وضعی
{با اختلالات روحی، مستی، نیمه هوشیاری، خواب/ رویا،
هذیان، کما/ بیهوشی، اندیشیدن،
احساسی (عشق/ ترس/ خشم/ هیجان - ب ب}
می گذرد که نمی توان محسوسات را با کاربرد زبان
کاملا بیدار، دستور تروتمیز و پلات مستقیم
تسلسلی و ناگسیخته بیان کرد."
او نیز گفت: " در اولیس حوادث در روز اتفاق می افتند
و روشن اند. در برخاستن فنیگن حوادث
در شب روایت می شوند {پس} ناروشن اند."
لذا نه تنها احوال روانی راوی/ شخصیت
بلکه زمان دیدگاه راوی هم که تاریکی شب است
در روایت اثرگذار ند.
{ Ulysses اثر جویس که در یک روز در دابلین اتفاق می افتد.
این اثر 3 شخصیت متناظر با 3 شخصیت عمده
در اثر باستانی هومر دارد.}
رکنها:
هر اثر ادبی 3 رکن دارد: نویسنده، راوی، شخصیت.
نویسنده با فعال کردن بخشهایی از مغز خود مانند حافظه زبانی
(گویشی، نوشتاری، معنایی)،
حواسی (تصویری، صوتی، شمیایی: بویایی/ چشایی)،
تجریدی/ انتزاعی، زیبایی شناسی
به آفرینش اثر ادبی می پردازد.
راوی که در متن اثر پنهان است تا روایت را به پیش برد.
این راوی گاهی چون خدا ناظر و آگاه از همه چیز در گذشته،
حال و اینده است؛ محاط بر صحنه و شخصیتها می باشد؛
نیاز به نور سفید برای دیدن ندارد.
در آثار پیشا-مدرن از سلامت دُماغی برخوردار است.
در آثار مدرن و پسا –مدرن خصایص روحی/ شخصیتی
راوی در اثر موثر است.
شخصیت افراد درون اثرند که روایت را می سازند.
نمونه: در شاهنامه فردوسی نویسنده/شاعر است،
راوی داستانهای درون را روایت می کند،
شخصیت رستم است
که مثلا پسرش سهراب را می کشد.
شاخصه ها. هر روایت 5 شاخصه دارد:
۱- راوی که ناظر ماجرا است؛
۲- مکانی که از آنجا ناظر است؛
۳- زمانی که این ناظر برای روایت گزیده؛
۴- جو/ واسطه ای که بین راوی و صحنه قرار دارد؛
۵- ابزار ضبط رویدادها.
این شاخصه ها در تصویر پویاسازی رایانه ای
animation
بسیار در نظر گرقته میشوند.
در صدا برداری/ سی دی سازی هم محل مایک/
میکروفن نسبت به خواننده/ نوازنده اثرگذار است.
اصولا زیبایی انیمیشن در این اینست که دوربین
از استبداد ثقل/جاذبه زمین آزاد میشود
و در فضا میتواند موضوع/ صحنه را دنبال کند؛
حتی میتواند داخل موضوع
subject شود. نمونه: داستان سفر شگرف
Fantastic Voyage
عظیموف Asimov
که داخل شرایین خونی اتفاق می افتد.
انیمشن آن از عهده دوربینهای فیزیکی خارج است؛
تنها میتوان با ابزار رایانه ای آنرا ِمثلسازی
modeling & simulation کرد.
در باره تاثیر ابزار ضبط رویداد نوشتاری
در مقاله دیگری بحث شده است {رک: شعر دهه 80 }
http://www.ariayemusic.com/dari4/farhangi/baran.html
شاخصه 4 را قبادی در فیلم زمانی برای مستی اسبها،
بکار برد.
او با قرار دادن ریزش برف بین دوربین و صحنه،
بطور بسیار موثری غلظت فقر را بیشتر کرد.
در این جستار فقط روی شاخصه اول، راوی، مکث می شود.
انواع. روایت از 3 دیدگاه با ضمایر متناسب انتقال داده میشود:
۱- اول شخص = من/ما، بمن/بما، مرا/ما را، م/ یم
۲- دوم شخص = تو/شما، بتو/بشما، ترا/ شمارا، ی/ی
۳- سوم شخص= او-آنها ـ بآنها،اوراـ آنها را، د/ ند، ت.
تاویل/ نقد از 2 دیدگاه انجام میشود:
۱- اول شخص = من/ما، بمن/بما، مرا/ما را، م/ یم
۲- سوم شخص=او/ آنها/ باو/ بآنها/ آنها را/د، ت/
{کاربرد دیدگاه در شعر، بماناد}
تغییر دیدگاه. در داستانهای براساس نامه نگاری 2 یا چند نفر،
دیدگاههای هر نامه متفاوت بوده؛ از یک نامه به نامه
دیگر تغییر می کند.
گاهی فلش بک flash-back / analepsis
پس بینی که میتواند
تقویمی و غیرتقویمی باشد باعث تغییر راوی/ زمان میشود.
بندرت فلش بک در فلش بک هم کاربرد دارد.
در این موارد، صحنه مداخله گر یست که در زمان عقب می رود.
نوع دیگر تفییر روایت پیش بینی
flash-forward / prolepsis
است که آینده را مطرح میکند
حافظ در این غزل تفییردیدگاه را از اول شخص
به دوم شخص میآورد:
گفتم غم تو دارم، گفتا غمت سرآید.
/ گفتم که ماه من شو، گفتا اگر برآید.
فعل:
در روایت فاعل/ضمیر و فعل اولویت ویژه ای دارند.
اگر راوی ثابت در مکان باشد راویت را با یک سری
افعال منسجم بکار می برد.
ولی گاهی دیدگاه راوی در حرکت بوده؛
لذا این حرکت بر صرف و گزینش فعل تاثیر میگذارد.
این تاثیر بر فعل را شاملو علط انگاشته؛ چون مفروض
او ثبات دیدگاه است.
رک به ایلیا دیانوش در نقد دیوان شرقی.
http://naqdesher.persianblog.ir/1384_5_naqdesher_archive.html
{فعل معلوم مجهول فاعلی مفعولی دستور زبان فارسی
حافظ گفتم گفتا- بماناد} {حالت مصدری. بماناد.
قانع به یک استخوان چو کرکس بودن
به ز آن که طفیل خوان ناکس بودن
می خوردن و گرد نیکوان گردیدن
به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن}
در شکل 1 فرض است که راوی و بیژن (شخصیت)
در نقطعه الف (ایوان) ند؛ بیژن بسوی نقطعه ب (باغ) میرود.
راوی میگوید: بیژن از الف به ب رفت.
این بار ، فرض است که راوی در نقطعه ب است
و بیژن در نقطه الف؛ بیژن بسوی نقطعه ب میرود
. راوی میگوید: بیژن از الف به ب آمد.
اگرچه کنش بیژن یکی است یعنی عبور از الف به ب؛
ولی چون دیدگاهها متفاوت ند، فعلها هم تغییر می کنند.
شکل 1. فاصله 2 نقطه.
الف---------------------- ب
اکنون اصول مربوط به دیدگاه راوی بر
رباعیات خیام منطبق می شوند.
نخست رباعیات را یکی یکی خوانده؛
از روی ضمایر کاربرده
در بندها /جمله ها راوی مشخص میشود.
چون 3 نوع راوی میباشد؛
جملات در 3 کاسه بر حسب ضمایر شان
تفکیک میشوند.
برای کوتاه کردن مطلب نیم دوجین مثال بیشتر نمی اید.
در این بررسی چند رباعی هم هستند که
درآنها تغییر دیدگاه وجود دارد.
این نوع رباعی در کاسه چهارم گذاشته میشود.
راوی اول شخص مفرد/جمع است.
هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا /
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا .
معلوم نشد که در طربخانه خاک /
نقاش ازل بهر چه آراست مرا .
برخیزم و عزم باده ناب کنم /
رنگ رخ خود به رنگ عناب کنم.
در زیرزمین نهفتگان میبینم.
خورشید به گل نهفت مینتوانم
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان /
برداشتمی من این فلک را ز میان
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین.
لیکن چو در این غم آشیان آمدهام /
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم
شاگردی روزگار کردم بسیار /
در کار جهان هنوز استاد نیم
این سبزه که امروز تماشاگه ماست/
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست.
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم /
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم.
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم.
برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید /
از خاک در آمدیم و بر باد شدیم
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم /
در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم
در اکثر رباعیات راوی دوم شخص است
چون عهده نمیشود کسی فردا را /
حالی خوش کن تو این دل شیدا را
بنیاد مکن تو حیله و دستانرا.
دست تو ز جام می چرا بیکار است
امروز ترا دسترس فردا نیست/
و اندیشه فردات بجز سودا نیست
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن /
فردا که نیامده ست فریاد مکن
ای دیده اگر کور نی گور ببین /
وین عالم پر فتنه و پر شور ببین
در طبع جهان اگر وفایی بودی /
نوبت بتو خود نیامدی از دگران
راوی سوم شخص مفرد/جمع است.
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
هر یک چندی یکی برآید که منم
خرم دل آنکه زین جهان زود برفت/
و آسوده کسیکه خود نیامد به جهان
قانع به یک استخوان چو کرکس بودن /
به ز آن که طفیل خوان ناکس بودن
چشم خردت باز کن از روی یقین /
زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین
رفتند یکان یکان فراز آمدگان /
کس می ندهد نشان ز بازآمدگان
می خوردن و گرد نیکوان گردیدن /
به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن
نتوان دل شاد را به غم فرسودن /
وقت خوش خود بسنگ محنت سودن
ایدل تو به اسرار معما نرسی /
در نکته زیرکان دانا نرسی
راوی مرکب است.
تغییر راوی. این جرخش دیدگاه از اول شخص مفرد به جمع است
یا از سوم شخص به اول شخص مفرد/جمع یا دوم شخص.
آن قصر که با چرخ همیزد پهلو./
بر درگه آن شهان نهادندی رو.
دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای/
بنشسته همی گفت که کوکوکوکو ؟
چون نیست مقام ما در این دهر مقیم.
/ پس بی می و معشوق خطائی ست عظیم .
تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم؟ /
چون من رفتم؛ جهان چه محدث چه قدیم.
قومی متفکرند اندر ره دین. /
قومی به گمان فتاده در راه یقین.
میترسم از آن که بانگ آید روزی: /
کای بیخبران راه نه آنست و نه این.
گاویست در آسمان و نامش پروین . /
یک گاو دگر نهفته در زیر زمین.
چشم خردت باز کن از روی یقین ./
زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین .
در این جستار، از 3 نوع راوی با نمونه هایی
از رباعیات خیام نام برده شد.
گاهی خیام ضمیر/ فعل را ثابت و فاعل را تغییر میدهد.
در این رباعی اجل فاعل دوم است که جای یکی میاید.
هر یک چندی یکی برآید که منم /
با نعمت و با سیم و زر آید که منم .
چون کارک او نظام گیرد روزی /
ناگه اجل از کمین برآید که منم .
اقای عبادی نوشتند :موضوع دیگری در باره خیام:
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من {دانم}.
/ این سر معما نه تو دانی و نه من {دانم}.
تا اینجا درست. حالا میفرمایند:
اندر پس پرده گفتگو {ی من و تو} ست.
از کجا میداند؟ اگر در مصرع اول گفت: (نه تو دانی و نه من. )
چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من.
اگر تو میدانی؛ دیگر اینها اسرار نیستند.
به نظر شما به دانشمند بزرگی
چون خیام این تناقض می چسبد یا این شعر به او نسبت داده شده؟
در مصرع اول، راوی 2م شخص مفرد یا اول شخص مفرد است.
ولی در مصرع 2م راوی به 3م شخص مفرد چرخش می کند.
در مصرع 2م راوی دانای کل است.
این بدین معنا ست که در مصرع اول گوینده/ راوی بیژن است.
در مصرع دوم گوینده/ راوی آقای عبادی است که
دانش ایشان متفاوت از دانش بیژن است.
نکته ظریفی است. نظرتان چیست؟
منابع
حسین رسول زاده: چرخش زاویه دید
http://www.avayeazad.com/dastoor/list.htm
اردیبهشت، ماه سهراب سپهرىموضوع:ادبی و هنری |
کمتر کسی است که سراغ ادبیات معاصر ایران برود و از کنار اشعار لطیف سهراب سپهری به راحتی بگذرد، هشت کتاب را نخواند و قطعههایی از شعرها را به خاطر نسپارد. انگار آدم میداند که در زندگی به چنین کلامی نیازمند خواهد شد. این همه کشش و جاذبه از آن روست که سپهری از حال و هوای انسان مینویسد و آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند. انسانِ شعرهای سپهری انسانِ غربت زدهی روزهای سربی شهرهای شلوغ نیست که خسته از روزهای تکراریاش پناه میجوید؛ انسانِ ساده ای است که خاک را میشناسد، صدای آب را از دور هم حس میکند و روحش در طبیعت، ریشههایی عمیق داونیده است. فضاهای خاصی که سهراب سپهری خوانندهاش را به آن میبرد نشات گرفته از روح بزرگ و حس قدرتمند اوست. فضاهایی که خود سپهری از کودکی با آنها آشنا بوده و تا پایان عمر نه چندان طولانیاش آنها را پرورش داده و در شعرش از آنها مدد جسته است. روزهای زندگی پانزدهم مهرماه سال 1307 سهراب سپهری در محله دروازه عطای کاشان به دنیا آمد. قریحه پدر بزرگ مورخ و مادربزگ شاعره و پدر خطاط و نقاش و نوازنده و مادرش که همگی اهل ذوق و هنر و ادب بودند با او زاییده شد و تاثیرات شگرفی را در روح کودکانه او بر جای گذاشت. سهراب در کودکی نقاشی را از پدر آموخت. در سال 1312 وارد مدرسه شد، جایی که دوستش نداشت و هرگز به آن خو نگرفت. در این باره گفته: «مدرسه، خوابهای مرا قیچی کرده بود . نماز مرا شکسته بود. مدرسه، عروسک مرا رنجانده بود. روز ورود، یادم نخواهد رفت: مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند. خودم را تنها دیدم و غریب... از آن پس و هربار دلهره بود که به جای من راهی مدرسه می شد». سهراب روزگار کودکی را به تمرین نقاشی و سر در آوردن از طبیعت گذراند. دوران دبیرستان را هم در دبیرستان پهلوی کاشان به پایان رساند. در سال 1322 به دانشسرای مقدماتی شبانه روزی تهران آمد. دوسال بعد آن دوره را به اتمام رساند و به کاشان بازگشت. در این زمان او شعر میگفت؛ گاهی فارسی و گاهی به لهجه محلی کاشان و گاهگاهی هم در انجمن ادبی صبای کاشان حاضر میشد. از سال 1325 تا 1327 سپهری در استخدام اداره فرهنگ کاشان است و سالهای آشناییاش با مشفق کاشانی (عباس کیمنش). بعد از آن سهراب استعفا میدهد تا عطش بیانتهایش از نقاشی را در دانشکده هنرهای زیبای تهران فرو نشاند، بنابراین به همراه خانواده به تهران مهاجرت میکند. در سال 1332 او لیسانس نقاش را با رتبه اول دریافت و نشان درجه اول علمی از دانشکده هنرهای زیبا را نیز ازآن خود میسازد. این زمانی است که او دو مجموعه شعر چاپ کرده یکی مرگ رنگ و دیگری زندگی خوابها. در مرگ رنگ سپهری بین دنیای درون و فضای اجتماعی شعر نیمایی در نوسان است، اما در زندگی خوابها این نوسان به نفع ِ خزیدن او به درون عواطف و ادراک فردی پایان میگیرد. در طول سالهای بعد سهراب به کار در ادارات دولتی، سفرهایی به خارج از کشور و چاپ شعر در مجلات و روزنامهها مشغول میشود. با دوستان تازهای هم آشنا میشود، از جمله: نصرت رحمانی، فریدون رهنما و ... سال 1337 او به نمایش آثار هنریاش میپردازد و در اولین بینال تهران شرکت میکند. دوسال بعد هم در دومین بینال شرکت میکند و جایزه بزگ هنرهای زیبای کشور را میرباید و چهار تابلویش به بینال ایران در ونیز فرستاده میشود. در همین سال او یک نمایشگاه انفرادی هم برگزار میکند، به توکیو سفر میکند و فنون حکاکی روی چوب را میآموزد و سفری دو هفتهای هم به هند دارد. سال 1340 سپهری دو مجموعه شعر به نام آوار آفتاب و شرق اندوه را منتشر میکند. در این دوره وی نگاه تازهای به هستی و انسان و زندگی و حقیقت دارد؛ نگاه و صدای بودا از شعرش میتراود اما شور و فرزانگی و ایمان عارفان ایرانی هم در آن به چشم میخورد. این دهه دوران اوج شکوفایی سپهری در هنر و ادبیات است آثارش در سطحی وسیع مورد توجه خوانندگان و منتقدان قرار میگیرد و او اشعار دیگری را چاپ میکند مجموعههایی که زیباییشان از چشم کسی دور نمیماند: صدای پای آب، مسافر و حجم سبز. سفرهای بسیار زیادی هم در این دوره دارد: سفر به هند، افغانستان، پاکستان و اروپا و امریکا. به کشورهای مختلف میرود و تجربه میاندوزد، در نمایشگاهها شرکت میکند، اشعار مختلفی را در نشریات منتشر میکند، اما درنهایت به کاشان بر میگردد به آنجا که دشت و بیابانش را از همه جای دنیا بیشتر دوست میدارد. شاسوساهایش را یک طور دیگر دوست دارد برای شعر گفتن از آنها الهام میگیرد. شاسوسا بنایی کهن است در حاشیه کویر و در ابتدای جاده قدیم کاشان- آران و بیدگل، در مزرعه قدیمی ملا حبیب؛ عمارتی به شکل مربع و به ارتفاع ده متر ساخته شده از خشت خام اما بدنه داخلی آن دارای دورها و قوس های جناغی شکل است؛ این بنا مربوط به دوره ساسانی و به گفتهای سلجوقی است. بنایی که سهراب را برای بازگشت به کاشان بیتاب میکند. در این باره می گوید: «من دیر یا زود باید برگردم. هوای اینجا با من سازگار نیست؛ مثلا چند بار بشقاب از دستم افتاد و آنگاه فهمیدم انگشتانم درد میکند. میان هوای کاشان و نیویورک فاصله زیاد است». در سال 1355 سهراب سپهری تمام منظومههایش را در هشت کتاب گردآوری میکند و انتشارات طهوری آن را چاپ میکند. سال 1357، چندین نمایشگاه از آثار نقاشی سهراب در سوئیس، مصر و یونان برگزار گردید. او در سال 1358 به بیماری اش پی برد و برای درمان به انگلستان سفر کرد اما سرطان خون در تنش جا خوش کرده بود و روز به روز هم پیشرفته تر میشد. او میدانست که فرصت چندانی ندارد، اما با روحیه ای آرام و دلی سرشار از اطمینان، یک لحظه در ایمان و امید خویش تزلزل و تردیدی راه نداد. به گونهای برخورد میکرد که گویی سالها زنده خواهد ماند. سرانجام اول اردیبهشت ماه 1359 سهراب سپهری به ابدیت پیوست. پیکر او را در صحن امامزاده سلطان علی در مشهد اردهال کاشان به خاک سپردند. سپهری از نگاه دیگران در طول دوران زندگی کاری سهراب سپهری شاعران، نویسندگان و منتقدان زیادی از زوایای مختلف به بررسی شعر او پرداختهاند. سپهری شاعری نبود که بتوان نادیدهاش گرفت. شعر او جای خودش را در جامعه باز کرده بود. شفیعی کدکنی درباره او می نویسد: «شعر سپهری یکی از شاخههای لطیف آن درخت گشن و بالندهای است که نیما در این باغ دیرسال کشت و این شاخه شاخهای است سایه رسته، در سایه تنهایی رسته و ساید به عمد به سایه گراییده باشد، چرا که در برابر آفتاب روزهای آخر مرداد همه چیز را میسوزاند و خشک میکند. در بیشتر صفحات شعر او سخن از جذبه و اشراق است و مجذوب شدن از یک باغچه و سجود سبز محبت. اما من نمیدانم چرا در لحظههای پر جذبه او که عفت اشراق روی شانه هایش میریزد، از همدردی های عارفان پیشین ما با انسان نشانی نیست...» کریم امامی در جایی میگوید: «در زمانهای که شکل زندگی ما دستخوش شدیدترین تغییرات شده بود سپهری چون پیامبری میان ما ظهور کرد و از لطافت قطره باران و طراوت آب و ظرافت بال پروانه و گلبرگ شقایق سخن گفت. راستی و پاکی را ستود. ما را به قناعت خواند...» شعر سهراب سخن گفتن از شعر سپهری کاری دشوار است چرا که شعر او رستاخیز آشکار واژههای سادهای است که در گستره زبان دیری است به خواب رفتهاند. سپهری مرد کلمات عاطفی است. به تمام معنای کلمه. این عاطفه هیچ پیوند صریح و مستقیم با رمانتی سیسم ندارد. او در جست و جوی رستگاری است و باشعرش به دنبال دنیایی است. در شعر عارف دوران نو که بهتر است شاعر- نقاش بنامیمش عاطفه با گرایشی خاص از عرفان گره خورده است. سپهری به ابدیت میاندیشد و درد او درد جاودانگی است. در سپهری این درد رنگی از غم و سکوت و خاموشی مییابد: اندیشهمندی منزوی، هنرمندی گریزان و شاعری با لطافت یک گل، که گویی به هیچ چیز جز طبیعت علاقه ندارد و جز ذهنیات خویش به کار دیگری نمیپردازدکه میسراید: «عصر/ چند عددد سار/ دور شدند از مدار حافظه کاج/ نیکی جسمانی درخت به جا ماند/ عفت اشراق روی شانه من ریخت». آنچه از این تصاویر ساده از طبیعت متبادر میشود، شور و عاطفه تازهای است که کلام و اندیشه یک شاعر تصویر گرا، البته با رویکردی عرفانی و آموزهای اندیشهورانه به آن جنبش و حرکت داده است. سهراب سپهری چون از کویر بود، از کویر زندگی میگرفت و با کویر میزیست؛ آفتاب تند کویری خطوط همه چیز را در هم میریزد، ابعاد و اندازهها را به هم میآمیزد. هیچ چیز سنگین و لخت و باصلابت و فشرده نیست همه چیز سبک است و در گذر. و شعر سپهری اینگونه است. ساده و سیال و صمیمی. |
نوشته شده در دوشنبه 9 اردیبهشت 1387 - 18:14:40 ارسال از احمد زاهدی
برگرفته از سایت شعرنو:
|