چای دم کرده

شعر و ادبیات -شاعرانه ها -متنوع از همه جا از همه چیز

چای دم کرده

شعر و ادبیات -شاعرانه ها -متنوع از همه جا از همه چیز

واژه ها بخش سوم(فسمت اول) سخنانی از هزار سخن به قلم فرزانه شیدا

    

      

     بخش سوم  

   واژه ها 

(سخنانی از هزار سخن)

به قـــلم : فــرزانه شــیدا

 واژه ها  بخش سوم) قسمت اول:

در این بخش از  واژه ها  به مفهوم  واژه ها از نگاه نویسنده وشاعر

 میپردازیم  وتفسیر ونوع استفاده مردم  از این متون:

در نگاه چنین افرادی  واژه  تنها  حروف الفبای  عادی نیست شاعران

 ونویسندگان وآنان که با قلم سر وکار دارند با هر واژه ، کلام ، جمله...

زندگی میکننددر نگاه آنان حرف وسخن تنها چیزی که شنیده میشود

 نیست چرا که معنا ومفهومی در آن جستجو میکنند که شاید در نگاه

 فردی دیگر تا این حد درخور توجه نباشد

اما شاعر و نویسنده  با خواندن  یک  بیت شعر  یک جمله از یکی

ازبزرگان سخن هائی که در جمعی میشنوند  بیش از آنچه به تصور

 درآید  توجه و علاقه نشان میدهند

وهمیشه درلابلای همه آنچه می بینند ومی شنود و گوش میکنند بدنبال

چیزی والاترمیگردند یا درپی آموختن چیزی از آن است.

بطور مثال وقتی مولانا شمس تبریزی واژه را بکار میگیرد در بیت

 بیت غزل وقصیده واشعار او میتوان  نگاهی  عمیق و در عین حال

ظرافت نگاه شخصی اورا فهمید .

هرکلام این بزرگمرد شاعرخود پند ها ونصایح بیشمار و ارزشمندی

را داراستکه نمیتوان گفت شعری ست  ودیگر هیچ شعر بسیار است

 سروده ها وابیات فراوانی روزانه از انواع مختلف شاعران سروده

میگردد.

نوشته ها ومتون بسیاری در روزنامه ومجلات چاپ و پخش میگردد

اما همه وهمه شاید نتواند گویای یک بیت از غزل یا قصیده این شاعر

باشد که درجمله ای گاه کوتاه (هزار سخن*) میگوید که تنها در بیتی

سروده شدوعمری باید طی کرد تا  تجربه ای را  که او در یک بیت

شعرمی آموزد یادگرفت وپختگی پیری لازم است تا به چنین  نکاتی

برسیم .

واین همان نگاه ظریف ودقیق وعمیق  یک شاعر توانا  یک نویسنده

صاحب قلم است.

واینجاست که واژه زندگی میکند وبه زبانی دیگر واژه  ممکن

است چنان شورواحساسی بیآفریند که  شخص در تصور خود نیز جا

 نمیداده است .

وقتی ترانه ای را میشنویم بسیاری با شنیدن آن بخود واحساس  خود

فرورفته و آنرا با حس و احوالات شخصی  خود هماهنگ  می کنند

وبه ترانه ای بیشتر علاقمند شده ترانه ای دیررا نمی پسندند.

من بشخصه وقتی ترانه ای را گوش میکنم ، صرفه نظر ازآهنگ

که ساخته آهنگسازیست  وصدائی که گرمی  و  دلنشین  بودن  آن

همراه با آهنگ جوی رادر درون انسان ایجاد   میکند  تا    خواهان  

شنیدن بیشتر آن باشیم وحسی را چون شادی یا غم در درون  خود

احساس کنیم  یا به  فرض  خوشمان  نیاید  و ترانه را عوض  کنیم

آن زمان من به ترانه سرا بیشتر فکرمیکنم  و زمانی که  واژه های

ترانه  را با همه  زیبائیهای صدا و آهنگ دردرون خود با احساسم

هماهنگ میکنم همیشه  کلام و واژه ء ترانه مرا  باین فکرواداشته

است که اگر ترانه ای شاد بوده  باین فکر میکنم که:   شاعرلحظاتی

خوش راکه با آن زندگی کرده به تصویر کشیده است.

وچنانچه ترانه ای پر سوزوگدازدباشد که اشکی در دیده را موجب

شد همیشه حس شاعر آن مرا باین فکر می کشد که:

وای بر دل شاعراین ترانه!!!  طفلک چه دلسوخته ای دارد که اینچنین

بدردوغم سرودواینگونه حس دردوناکامی خود را با بهترین واژه ها

بمن بخشیدتا جائی که من نیز همپای او تمامی  آنچه  او احساس  کرده

است در دردل خود نیز پیدا میکنم.  اینگونه است که  میگویند حداقل در

غربت از شنیدن ترانه های غمناک صرفنظر کن اما  چه  فرقی می کند

بسیاری از انسانها در حتی محیط  خانه خود نیز غریبی  بیشتر  نیستند!

...                           

گذشته ازیک شاعر ونویسنده ،بسیارند افرادی که هر کلام ازگفته های

اینان آنقدر عمیق است که شاید نیاز به تعمقی بیشتر باشد تا  درک شود

که گوینده چه هدفی از گفتن این جمله ای کوتاه بما داشته است .

همچنین بمانند ضرب المثلی ست که میگوید:

کم بگواما همیشه بگو!!!. یا کلام  را اول مزه کن آنگاه به زبان بیاور!

یا ... تا دهان باز نکرده ای معلوم نمیشود  چگونه  آدمی  هستی!!!

واژّه ها همیشه نماینده شخصیت توست!!!

گاه پیش میآید که شخصی آنقدرها هم پخته و کاردان و دانش آموخته

نیست وسکوت اورا با این مثل که انسان عاقل کمتر حرف  میزند و

بیشتر گوش میدهداشتباه میگیرند وهستند وبوده اند از سیاستمدارانی

که وقتی جمله ای میگفتند وکسی معنا نمی فهمید به گفتم به به عجب

- جمله ای ... مرحبا ... آفرین... (به تشویق وی)!

و صدای تحسین بر میخواستند وشاید چون نفهمیده بودند فکر میکردند

 دراین جمله حتما حکمتی نهفته بوده است !!! من بودم که  نفهمیدم!!!

وجالب تر این است که بدانی سیاستمدار اولیه دردل به اینهمه احسن و

مرحبا شاید به دید تمسخرهم  نگاه  میکند و شاید با خود میگوید :

مگر من چه گفتم که اینهمه مرحبا واحسن داشت!!!

اگراز شخص تحسین کننده میپرسیدی شما در این جمله ای که  میگوئید

عمیق  است ،چه را یافته اید!!.من ومن کنان به  تفسیری برمیخیزند که

 اگر فیثاغورث هم  بودی سردرنمیآوری جریان چه بود است !!

و این تفسیر چه ربطی به آن جمله داشت!!!

اگرچه هرکسی  واژه  ها وکلام را ازدیدگاه  درک خود می سنجد

 وتفسیر میکند ودرک انسانها نیز به نسبت افکار ایشان متفاوت  است 

 اما دیگر هرچه باشد جمله ای بی سروته را شنیدن وسر  درنیآوردن

 گناه کبیره که نیست پس لطفا هر چه میگوئید ساده بگوئید وآنگونه که

 نیاز به مترجمی در دنبال خود نداشته باشد و تفسیر شخص دومی را

طلب نکند .

تبلیغی دراروپا هست که میگوید :هرچیزهرچه ساده ترباشد بهتر است!!!

واین حقیقتی ست چرامن اگر واقعا حرفی برای گفتن دارم میبایست

طوری بگویم که تنها جمعی معدود آنرا درک کنند و شاید حتی همان

 جمع  معدود هم درکار نباشد  و شخص برای اینکه  آبرویش  نرود

،به به وچههچه میکند!!!

اینجا منظور تنها شاعر ونویسنده وافراد  صاحب قلم  نیست بسیارند

افرادی که شنیده اند یک انسان عمیق و پخته  در میان  صحبت خود

بارها مکث میکند واندیشه ای در درون دارد که در همین مکث های

کوتاه سریعا  آنرا در ذهن مطالعه  ومرور میکند  تا  در بازگوئی آن

 مرتکب اشتباهی نشود.

این درست !! واین حتی عالی ست اگربراستی این شخص درمرور

 جملات خویش پیش از گفتن  به چنین مکثهائی نیاز  داشته  باشد و

همان  مزه کردن کلام وسنجید ه گفتن را میرساند!!

ولی وای بوقتی که شخص مقابل شما

تنها ادعای اینرا داشته باشد که او خیلی میفهمد وشما  هنوز خیلی

راه دارید باو برسید آنوقت است که  برای شنیدن  یک  صحبت او

باید  ساعتها  براوخیره شوید تا بالاخره  پس از مکثهای  بسیا راو 

دریابید که  هیچ چیزی در اینهمه  حرف نبود  که  لزوم  شنیدن

 داشته باشد!!!

حرف نه سر داشت نه ته نه معنا  نه نتیجه !!!

وچون بپرسی ببخشید من منظورم شمارا متوجه نشدم سری با

لبخنند تمسخر تکان  داده  بر شانه ات آرام  میزند که  جان من

بسیار وقت لازم است تا تو درک کنی من چه گفتم  وبهتراست

 راجع به آنچه گفتم  به خلوت رفته ،،  تازه بروی  ،، و بیشتر

هم  فکر کنی !!!...

یا  دربیاید وبگوید یکروز،  معنای  حرف مرا خواهی  فهمید  من

موهایم را در  آسیاب که سفید نکرده ام و حالا   بماند  که  ممکن

 است آسیابان  درمکتبی درس  خوانده باشد و پس از آن   درهمه

زندگیش هرشبی بخواندن کتب مختلف پرداخته باشد ویا در روستا

ودهکده خود مرد شریف وصاحب مقامی  باشد که بسیاری به پند و

اندرزاونیازمند هستند ودر مشکل تنها اورا صاحب کمال میدانند تا

ازاوجویای راه حل شوند بقولی:

سرم را سرسری متراش توای استاد سلمانی

که منهم در دیار خود سری دارم وسامانی!

وهرکسی هم در هر مقامی در اصل به عنوان انسان ارزشمند   است

ورتبه بخشیدن به دیگران براساس آ ن برا و حرمت بخشیدن تنها مبنی 

برجایگاه ومقام دیگری اشتباهی بیش نیست .

شخصی را میشناختم که همواره کتب مختلف اشعار شاعران نامی را

در کنار داشت ولی زبان نمیگشود مگر به تمسخر  وتحقیر وسرزنش

دیگری وتمامی اشعاری که از بهر میخواند جز کنایه ها ومتلک های

 گوناگون نبود!

خاطرم هست روزی فرزند او با ظاهری آراسته لبخند بر لب از در

 ظاهر گردید وبلافاصله ایشان  به هه هه  خنده گفت:

پسر جان .....که همان لباس زیباست نشان آدمیت !!!

چهره فرزند اورامجسم کنیدکه بناگاه چگونه درهم پاشید وتمامی آن لبخند

 بلافاصله جای خودرا به چهرهای سرخورده داد!!!

وباخود فکرکردم ببین  شعری بااینهمه معنا چگونه تفسیر وتغییر

داده شد  تا واژه های گردد بر شکستن کسی!!!

آنگاه که شاعر میگوید:

تن آدمی عزیز است به جان آدمیت

...نه فقط لباس زیباست نشان آدمیت!!!!!!

و از خود پرسیدم چنین انسانی که هزار بیت دردل دارد

چطور نشنیده است که :

تا توانی دلی بدست آور....دل شکستن هنر نمی باشد!!!!!!!

اما همیشه این را بخاطر داشته باش

 کلام و واژه های تو

میتواند آتشی باشد بر دلی

یا آبی بر آتشی!!!

وبیاد دارم روزی  تلوزیون  شروع به پخش  فیلمی کرد و در آن

 پدری بی آنکه از اصل ماجرا خبر داشته باشد متغییر شد و سیلی

 محکمی به گوش فرزند خود کوبید و اینطرف خنده ایشان بلند  شد

 که آفرین بتو میگویند پدر!!!

 در ماندم پدر یعنی دستی برای زدن؟؟؟!!!!

و زمانی که پدر پی به اشتباه خود برد و از فرزند طلب بخشش  کرد

اینطرف خشمی شدید را شاهد شدم که آقا یعنی چه مگر پدر ازبچه اش

عذرخواهی میکنداین جور فیلمها اصلا بدآمورزی دارد وبرگشته  پشت

به تلوزیون نشست وبه احترام موی سفید او از دیدن بقیه ماجرا صرفنظر

 شد  مبادا حرمت او شکسته گردد  که بدیدن فیلمی نشسته ایم که او حتی

 به ماگفته است بدآموزی دارد وما حرمت نگه نداشته و اهمیت ندادیم!!!!!!

براستی باا ینگونه طرز فکرها خدا عاقبت مارا بخیر کند چراکه ما حتی

وقتی میخواهند به طریقی اشتباهات مارا بما گوشزد کنند باز موی سفید

 خودبررخ کشیده وبه گفتن:

هیس همان که من میگویم تمام شد ورفت!!!

بسنده میکنیمو متعجبم که این موی سفید چطونه  قابلیت  درک اینرا ندارد

که حتی اگر مخالف موضوعی هستی یکبار هم که شده بنشین و گوش کن

وببین واگر نتیجه بازهم مخالف خواست توبود چیزی را از دست نداده ای

دیدگاه شخص وگروهی دیگر را نیز یاد گرفته ای و  آموخته ای و شاید در

این میان نکته ای  واژه ای   باشد   وجمله ای که بتوانی از آن چیزی بر

اندوخته های

ذهنی خود اضافه کنی وکسی بگوید  کدامین یک از اینهمه بزرگان و مشاهیر

 و اندیشمندان جهان آدمی بسته و خودنگر بود که جنبه شنیدن سخنان دیگری

را نداشت وهمیشه فقط به گفتن من منم اینکه من گفتم همین است که  میگویم

پرداخت و واقعا اگر چنین شخصی بود چگونه اینهمه آموخته است  ؟

اگر کسی در زندگی به جائی رسید که نامی از او برجا ماند هرگز  اینگونه

نبود که در دنیای بسته اتاق  و تنها در محل رفت وآمد روزانه خود بی هیچ

سخنی با دیگری بی هیچ کتاب وبی هیچ آموزشی سر کرده باشد  منو  شما

بی آنکه خود بدانیم از طریق رسانه ها رادیو تلوزیون.

حرفهائی که حتی درجمع خانوادگی یا میان گروهی نشسته در درون  یک

تاکسی میشنویم بی آنکه خود بدانیم در حال یادگیری هستیم مگر آنکه  وقتی

 درجمع ها ودرهرکجا هستیم  حتی در نگاه  به تلوزیون روح  ما در عالم

هپروت وخارج ازمحیط سر کند و تنها جسم  درمیان باشد که نمیشود تمام

مدت شبانه روز :   ،،  بود وبازهم نبود ،،!! 

یعنی بالاخره ساعاتی هست  که  

انسان می بایست ذهن درکنار داشته وتوجه نشان داده وبدقت ببیند و بشنود

و واژه های  بسیاردر طی روز وشب  به گوش ما میرسد که فقط شنیدن

 آن بی آنکه خود  بدانی در  مغز جایگرین میشود  کما اینکه  وقتی از تو

 میپرسند امروز فلانی را دیدی چه گفت حتی اگر آن فرد برایت مهم نبوده

 باشد وچندان اهمیتی باینکه او چه میگوید ندهی بازهم بلافاصله صحنه دیدن

 آن شخص وحرفهایش برای آدم تداعی میشود وحتی جمله به چمله میتوانیم

 بگوئیم او چه گفت!!!

در اینجا  آیا  قدرت واژه ها و قدرت مغز وبه یادسپردن

وحافظه ء مغز آشکار نیست؟؟!!

پس واژه ومغز ویاد وخاطره همه آن چیزهائیست که از کسی و شخصی

 میسازد  خواه منفی  خواه مثبت  

انسان سرشار واژه هاست !!!

واژه هائی که میتواند سوزاننده ودردناک  باشد یا شیرین

سرشار ازمحبت وعشق  باشد  یا لبریز تمسخر  و تنفر و

تهدید ومتلک !!!

واژه های تو چگونه اند ؟!    بعنوان یک انسان کدامین شکل

 واژه  واژه های توست همین نشان میدهد چگونه آدمی هستی!!

انسانی با مهربان  و دوست داشتنی که  زبانش جز به  نیکی

گشوده نمیگردد؟؟

انسانی تلخ وبدزبان که همیشه تمامی یاد گرفته هایش سوزنده دل -

 دیگری و زخم زبان  قلبی ست؟؟؟!!!

انسانی  که با هر که هرجور هست رفتار میکند وچنانچه لازم باشد

بدترین میشود یا بهترین؟؟؟

انسانی میانه روست که درهمه حال بر خشم خود چیره شده دل آزاردن

 را  هنر نمیداند؟؟؟!!

 و......

 بیاندیش با خود که تو کدامین هستی  !!

پایان قسمت اول از بخش سوم

به قلم: فــرزانه شــیدا

 واژ ه ها زندگی میکنند پس بگذار واژه های تو

 نیز ستاره روشن آسمان

زندگی خود عزیران اطرافیان ومردم  باشد.

 

 

 نوشته شده در  جمعه سی ام آذر 1386ساعت 18:42  توسط فرزانه شیدا 
نظرات 1 + ارسال نظر
علی اکبر جمعه 30 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:11 ب.ظ http://www.hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
عید رو تبریک میگم بهت و امیدوارم شب یلدای خوبی رو در کنار خانواده بگذرونی..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد