چای دم کرده

شعر و ادبیات -شاعرانه ها -متنوع از همه جا از همه چیز

چای دم کرده

شعر و ادبیات -شاعرانه ها -متنوع از همه جا از همه چیز

واژه ها بخش سوم(فسمت اول) سخنانی از هزار سخن به قلم فرزانه شیدا

    

      

     بخش سوم  

   واژه ها 

(سخنانی از هزار سخن)

به قـــلم : فــرزانه شــیدا

 واژه ها  بخش سوم) قسمت اول:

در این بخش از  واژه ها  به مفهوم  واژه ها از نگاه نویسنده وشاعر

 میپردازیم  وتفسیر ونوع استفاده مردم  از این متون:

در نگاه چنین افرادی  واژه  تنها  حروف الفبای  عادی نیست شاعران

 ونویسندگان وآنان که با قلم سر وکار دارند با هر واژه ، کلام ، جمله...

زندگی میکننددر نگاه آنان حرف وسخن تنها چیزی که شنیده میشود

 نیست چرا که معنا ومفهومی در آن جستجو میکنند که شاید در نگاه

 فردی دیگر تا این حد درخور توجه نباشد

اما شاعر و نویسنده  با خواندن  یک  بیت شعر  یک جمله از یکی

ازبزرگان سخن هائی که در جمعی میشنوند  بیش از آنچه به تصور

 درآید  توجه و علاقه نشان میدهند

وهمیشه درلابلای همه آنچه می بینند ومی شنود و گوش میکنند بدنبال

چیزی والاترمیگردند یا درپی آموختن چیزی از آن است.

بطور مثال وقتی مولانا شمس تبریزی واژه را بکار میگیرد در بیت

 بیت غزل وقصیده واشعار او میتوان  نگاهی  عمیق و در عین حال

ظرافت نگاه شخصی اورا فهمید .

هرکلام این بزرگمرد شاعرخود پند ها ونصایح بیشمار و ارزشمندی

را داراستکه نمیتوان گفت شعری ست  ودیگر هیچ شعر بسیار است

 سروده ها وابیات فراوانی روزانه از انواع مختلف شاعران سروده

میگردد.

نوشته ها ومتون بسیاری در روزنامه ومجلات چاپ و پخش میگردد

اما همه وهمه شاید نتواند گویای یک بیت از غزل یا قصیده این شاعر

باشد که درجمله ای گاه کوتاه (هزار سخن*) میگوید که تنها در بیتی

سروده شدوعمری باید طی کرد تا  تجربه ای را  که او در یک بیت

شعرمی آموزد یادگرفت وپختگی پیری لازم است تا به چنین  نکاتی

برسیم .

واین همان نگاه ظریف ودقیق وعمیق  یک شاعر توانا  یک نویسنده

صاحب قلم است.

واینجاست که واژه زندگی میکند وبه زبانی دیگر واژه  ممکن

است چنان شورواحساسی بیآفریند که  شخص در تصور خود نیز جا

 نمیداده است .

وقتی ترانه ای را میشنویم بسیاری با شنیدن آن بخود واحساس  خود

فرورفته و آنرا با حس و احوالات شخصی  خود هماهنگ  می کنند

وبه ترانه ای بیشتر علاقمند شده ترانه ای دیررا نمی پسندند.

من بشخصه وقتی ترانه ای را گوش میکنم ، صرفه نظر ازآهنگ

که ساخته آهنگسازیست  وصدائی که گرمی  و  دلنشین  بودن  آن

همراه با آهنگ جوی رادر درون انسان ایجاد   میکند  تا    خواهان  

شنیدن بیشتر آن باشیم وحسی را چون شادی یا غم در درون  خود

احساس کنیم  یا به  فرض  خوشمان  نیاید  و ترانه را عوض  کنیم

آن زمان من به ترانه سرا بیشتر فکرمیکنم  و زمانی که  واژه های

ترانه  را با همه  زیبائیهای صدا و آهنگ دردرون خود با احساسم

هماهنگ میکنم همیشه  کلام و واژه ء ترانه مرا  باین فکرواداشته

است که اگر ترانه ای شاد بوده  باین فکر میکنم که:   شاعرلحظاتی

خوش راکه با آن زندگی کرده به تصویر کشیده است.

وچنانچه ترانه ای پر سوزوگدازدباشد که اشکی در دیده را موجب

شد همیشه حس شاعر آن مرا باین فکر می کشد که:

وای بر دل شاعراین ترانه!!!  طفلک چه دلسوخته ای دارد که اینچنین

بدردوغم سرودواینگونه حس دردوناکامی خود را با بهترین واژه ها

بمن بخشیدتا جائی که من نیز همپای او تمامی  آنچه  او احساس  کرده

است در دردل خود نیز پیدا میکنم.  اینگونه است که  میگویند حداقل در

غربت از شنیدن ترانه های غمناک صرفنظر کن اما  چه  فرقی می کند

بسیاری از انسانها در حتی محیط  خانه خود نیز غریبی  بیشتر  نیستند!

...                           

گذشته ازیک شاعر ونویسنده ،بسیارند افرادی که هر کلام ازگفته های

اینان آنقدر عمیق است که شاید نیاز به تعمقی بیشتر باشد تا  درک شود

که گوینده چه هدفی از گفتن این جمله ای کوتاه بما داشته است .

همچنین بمانند ضرب المثلی ست که میگوید:

کم بگواما همیشه بگو!!!. یا کلام  را اول مزه کن آنگاه به زبان بیاور!

یا ... تا دهان باز نکرده ای معلوم نمیشود  چگونه  آدمی  هستی!!!

واژّه ها همیشه نماینده شخصیت توست!!!

گاه پیش میآید که شخصی آنقدرها هم پخته و کاردان و دانش آموخته

نیست وسکوت اورا با این مثل که انسان عاقل کمتر حرف  میزند و

بیشتر گوش میدهداشتباه میگیرند وهستند وبوده اند از سیاستمدارانی

که وقتی جمله ای میگفتند وکسی معنا نمی فهمید به گفتم به به عجب

- جمله ای ... مرحبا ... آفرین... (به تشویق وی)!

و صدای تحسین بر میخواستند وشاید چون نفهمیده بودند فکر میکردند

 دراین جمله حتما حکمتی نهفته بوده است !!! من بودم که  نفهمیدم!!!

وجالب تر این است که بدانی سیاستمدار اولیه دردل به اینهمه احسن و

مرحبا شاید به دید تمسخرهم  نگاه  میکند و شاید با خود میگوید :

مگر من چه گفتم که اینهمه مرحبا واحسن داشت!!!

اگراز شخص تحسین کننده میپرسیدی شما در این جمله ای که  میگوئید

عمیق  است ،چه را یافته اید!!.من ومن کنان به  تفسیری برمیخیزند که

 اگر فیثاغورث هم  بودی سردرنمیآوری جریان چه بود است !!

و این تفسیر چه ربطی به آن جمله داشت!!!

اگرچه هرکسی  واژه  ها وکلام را ازدیدگاه  درک خود می سنجد

 وتفسیر میکند ودرک انسانها نیز به نسبت افکار ایشان متفاوت  است 

 اما دیگر هرچه باشد جمله ای بی سروته را شنیدن وسر  درنیآوردن

 گناه کبیره که نیست پس لطفا هر چه میگوئید ساده بگوئید وآنگونه که

 نیاز به مترجمی در دنبال خود نداشته باشد و تفسیر شخص دومی را

طلب نکند .

تبلیغی دراروپا هست که میگوید :هرچیزهرچه ساده ترباشد بهتر است!!!

واین حقیقتی ست چرامن اگر واقعا حرفی برای گفتن دارم میبایست

طوری بگویم که تنها جمعی معدود آنرا درک کنند و شاید حتی همان

 جمع  معدود هم درکار نباشد  و شخص برای اینکه  آبرویش  نرود

،به به وچههچه میکند!!!

اینجا منظور تنها شاعر ونویسنده وافراد  صاحب قلم  نیست بسیارند

افرادی که شنیده اند یک انسان عمیق و پخته  در میان  صحبت خود

بارها مکث میکند واندیشه ای در درون دارد که در همین مکث های

کوتاه سریعا  آنرا در ذهن مطالعه  ومرور میکند  تا  در بازگوئی آن

 مرتکب اشتباهی نشود.

این درست !! واین حتی عالی ست اگربراستی این شخص درمرور

 جملات خویش پیش از گفتن  به چنین مکثهائی نیاز  داشته  باشد و

همان  مزه کردن کلام وسنجید ه گفتن را میرساند!!

ولی وای بوقتی که شخص مقابل شما

تنها ادعای اینرا داشته باشد که او خیلی میفهمد وشما  هنوز خیلی

راه دارید باو برسید آنوقت است که  برای شنیدن  یک  صحبت او

باید  ساعتها  براوخیره شوید تا بالاخره  پس از مکثهای  بسیا راو 

دریابید که  هیچ چیزی در اینهمه  حرف نبود  که  لزوم  شنیدن

 داشته باشد!!!

حرف نه سر داشت نه ته نه معنا  نه نتیجه !!!

وچون بپرسی ببخشید من منظورم شمارا متوجه نشدم سری با

لبخنند تمسخر تکان  داده  بر شانه ات آرام  میزند که  جان من

بسیار وقت لازم است تا تو درک کنی من چه گفتم  وبهتراست

 راجع به آنچه گفتم  به خلوت رفته ،،  تازه بروی  ،، و بیشتر

هم  فکر کنی !!!...

یا  دربیاید وبگوید یکروز،  معنای  حرف مرا خواهی  فهمید  من

موهایم را در  آسیاب که سفید نکرده ام و حالا   بماند  که  ممکن

 است آسیابان  درمکتبی درس  خوانده باشد و پس از آن   درهمه

زندگیش هرشبی بخواندن کتب مختلف پرداخته باشد ویا در روستا

ودهکده خود مرد شریف وصاحب مقامی  باشد که بسیاری به پند و

اندرزاونیازمند هستند ودر مشکل تنها اورا صاحب کمال میدانند تا

ازاوجویای راه حل شوند بقولی:

سرم را سرسری متراش توای استاد سلمانی

که منهم در دیار خود سری دارم وسامانی!

وهرکسی هم در هر مقامی در اصل به عنوان انسان ارزشمند   است

ورتبه بخشیدن به دیگران براساس آ ن برا و حرمت بخشیدن تنها مبنی 

برجایگاه ومقام دیگری اشتباهی بیش نیست .

شخصی را میشناختم که همواره کتب مختلف اشعار شاعران نامی را

در کنار داشت ولی زبان نمیگشود مگر به تمسخر  وتحقیر وسرزنش

دیگری وتمامی اشعاری که از بهر میخواند جز کنایه ها ومتلک های

 گوناگون نبود!

خاطرم هست روزی فرزند او با ظاهری آراسته لبخند بر لب از در

 ظاهر گردید وبلافاصله ایشان  به هه هه  خنده گفت:

پسر جان .....که همان لباس زیباست نشان آدمیت !!!

چهره فرزند اورامجسم کنیدکه بناگاه چگونه درهم پاشید وتمامی آن لبخند

 بلافاصله جای خودرا به چهرهای سرخورده داد!!!

وباخود فکرکردم ببین  شعری بااینهمه معنا چگونه تفسیر وتغییر

داده شد  تا واژه های گردد بر شکستن کسی!!!

آنگاه که شاعر میگوید:

تن آدمی عزیز است به جان آدمیت

...نه فقط لباس زیباست نشان آدمیت!!!!!!

و از خود پرسیدم چنین انسانی که هزار بیت دردل دارد

چطور نشنیده است که :

تا توانی دلی بدست آور....دل شکستن هنر نمی باشد!!!!!!!

اما همیشه این را بخاطر داشته باش

 کلام و واژه های تو

میتواند آتشی باشد بر دلی

یا آبی بر آتشی!!!

وبیاد دارم روزی  تلوزیون  شروع به پخش  فیلمی کرد و در آن

 پدری بی آنکه از اصل ماجرا خبر داشته باشد متغییر شد و سیلی

 محکمی به گوش فرزند خود کوبید و اینطرف خنده ایشان بلند  شد

 که آفرین بتو میگویند پدر!!!

 در ماندم پدر یعنی دستی برای زدن؟؟؟!!!!

و زمانی که پدر پی به اشتباه خود برد و از فرزند طلب بخشش  کرد

اینطرف خشمی شدید را شاهد شدم که آقا یعنی چه مگر پدر ازبچه اش

عذرخواهی میکنداین جور فیلمها اصلا بدآمورزی دارد وبرگشته  پشت

به تلوزیون نشست وبه احترام موی سفید او از دیدن بقیه ماجرا صرفنظر

 شد  مبادا حرمت او شکسته گردد  که بدیدن فیلمی نشسته ایم که او حتی

 به ماگفته است بدآموزی دارد وما حرمت نگه نداشته و اهمیت ندادیم!!!!!!

براستی باا ینگونه طرز فکرها خدا عاقبت مارا بخیر کند چراکه ما حتی

وقتی میخواهند به طریقی اشتباهات مارا بما گوشزد کنند باز موی سفید

 خودبررخ کشیده وبه گفتن:

هیس همان که من میگویم تمام شد ورفت!!!

بسنده میکنیمو متعجبم که این موی سفید چطونه  قابلیت  درک اینرا ندارد

که حتی اگر مخالف موضوعی هستی یکبار هم که شده بنشین و گوش کن

وببین واگر نتیجه بازهم مخالف خواست توبود چیزی را از دست نداده ای

دیدگاه شخص وگروهی دیگر را نیز یاد گرفته ای و  آموخته ای و شاید در

این میان نکته ای  واژه ای   باشد   وجمله ای که بتوانی از آن چیزی بر

اندوخته های

ذهنی خود اضافه کنی وکسی بگوید  کدامین یک از اینهمه بزرگان و مشاهیر

 و اندیشمندان جهان آدمی بسته و خودنگر بود که جنبه شنیدن سخنان دیگری

را نداشت وهمیشه فقط به گفتن من منم اینکه من گفتم همین است که  میگویم

پرداخت و واقعا اگر چنین شخصی بود چگونه اینهمه آموخته است  ؟

اگر کسی در زندگی به جائی رسید که نامی از او برجا ماند هرگز  اینگونه

نبود که در دنیای بسته اتاق  و تنها در محل رفت وآمد روزانه خود بی هیچ

سخنی با دیگری بی هیچ کتاب وبی هیچ آموزشی سر کرده باشد  منو  شما

بی آنکه خود بدانیم از طریق رسانه ها رادیو تلوزیون.

حرفهائی که حتی درجمع خانوادگی یا میان گروهی نشسته در درون  یک

تاکسی میشنویم بی آنکه خود بدانیم در حال یادگیری هستیم مگر آنکه  وقتی

 درجمع ها ودرهرکجا هستیم  حتی در نگاه  به تلوزیون روح  ما در عالم

هپروت وخارج ازمحیط سر کند و تنها جسم  درمیان باشد که نمیشود تمام

مدت شبانه روز :   ،،  بود وبازهم نبود ،،!! 

یعنی بالاخره ساعاتی هست  که  

انسان می بایست ذهن درکنار داشته وتوجه نشان داده وبدقت ببیند و بشنود

و واژه های  بسیاردر طی روز وشب  به گوش ما میرسد که فقط شنیدن

 آن بی آنکه خود  بدانی در  مغز جایگرین میشود  کما اینکه  وقتی از تو

 میپرسند امروز فلانی را دیدی چه گفت حتی اگر آن فرد برایت مهم نبوده

 باشد وچندان اهمیتی باینکه او چه میگوید ندهی بازهم بلافاصله صحنه دیدن

 آن شخص وحرفهایش برای آدم تداعی میشود وحتی جمله به چمله میتوانیم

 بگوئیم او چه گفت!!!

در اینجا  آیا  قدرت واژه ها و قدرت مغز وبه یادسپردن

وحافظه ء مغز آشکار نیست؟؟!!

پس واژه ومغز ویاد وخاطره همه آن چیزهائیست که از کسی و شخصی

 میسازد  خواه منفی  خواه مثبت  

انسان سرشار واژه هاست !!!

واژه هائی که میتواند سوزاننده ودردناک  باشد یا شیرین

سرشار ازمحبت وعشق  باشد  یا لبریز تمسخر  و تنفر و

تهدید ومتلک !!!

واژه های تو چگونه اند ؟!    بعنوان یک انسان کدامین شکل

 واژه  واژه های توست همین نشان میدهد چگونه آدمی هستی!!

انسانی با مهربان  و دوست داشتنی که  زبانش جز به  نیکی

گشوده نمیگردد؟؟

انسانی تلخ وبدزبان که همیشه تمامی یاد گرفته هایش سوزنده دل -

 دیگری و زخم زبان  قلبی ست؟؟؟!!!

انسانی  که با هر که هرجور هست رفتار میکند وچنانچه لازم باشد

بدترین میشود یا بهترین؟؟؟

انسانی میانه روست که درهمه حال بر خشم خود چیره شده دل آزاردن

 را  هنر نمیداند؟؟؟!!

 و......

 بیاندیش با خود که تو کدامین هستی  !!

پایان قسمت اول از بخش سوم

به قلم: فــرزانه شــیدا

 واژ ه ها زندگی میکنند پس بگذار واژه های تو

 نیز ستاره روشن آسمان

زندگی خود عزیران اطرافیان ومردم  باشد.

 

 

 نوشته شده در  جمعه سی ام آذر 1386ساعت 18:42  توسط فرزانه شیدا 

واژه ها (بخش دوم) به قلم فرزانه شیدا

        

زندگی را زندگی کن مرگ روزی خود خواهد آمد(فرزانه شیدا)

 

http://fsheida.com/blog/book/small1.jpg 

    

بخش دوم

   واژه ها 

(سخنانی از هزار سخن)

به قـــلم : فــرزانه شــیدا

         

در بخش دوم از واژه ها

به جملات و واژ هائی میپردازیم که در

روح ودرون وهمچنین در مغز آدمی

انسان را به مثبت گرائی واندیشه هائی سوق میدهد

 که محرک او در زندگی شخصی او

خواهد بود ومیدانید که یک فرد شاد جمعی را

شاد میکند

اما درمیان جمعی حضور تنها یک فرد افسرده ومغموم

میتواند جمعی را نیز به افسردگی سوق دهد

لازم بذکر است که واژه ها دیدگاه شخصی من به

آنچه تاکنون آموخته ام میباشد وبا مطالعاتی که

در طی سالها داشته ام

واژه ها وجملات بزرگان را بسیار در طول زندگی

بکار گرفته ام

 و مطالعه ای وسیع  داشته ام

واز سن 14 سالگی تاکنون به مطالعه انواع کتب

علم روانشناسی پرداخته ام

و همچنین از دورس دوره دبیرستان من نیز بوده است

ویکی ازعلاقمند یهای شخصی من نیز محسوب میشود

.....

شاید بسیاری از شما با نام دکترروانشناس سوئدی

مقیم امریکا که در امریکا واروپا شهرتی

 بهم زده است آشنائی داشته باشید:

 

Dr:Philدکتر فیل مک گراو:

 

Dr:Phil

عکس وزندگینامه ایشان را در سایت گوگل

 براحتی میتوانید دیده و زندگینامه ایشان

را مطالعه بفرمائید

(البته به همه  زبانها غیر از زبان فارسی که شکر است):

والبته اطلاعی ازاینکه ایشان و کتابهای او در ایران هم

شناخته شده یا ترجمه شده است ندارم.

 

 

من مختصری از متونی  کوتاه را 

در مورد ایشان  برای شما ترجمه میکنم:

متن اصلی:

TV personality

Dr. Phil McGraw

$43 million*

It must be fun to tell people what to

 do—and for them to actually listen

. Dr. Phil has made a fortune bringing

his tough love to American audiences,

who appreciate

 not-so-touchy-feely themes like

 "Divorcing the family:

Is it acceptable to kick out your kid?"

on his daytime TV show.

.....

*(Source: Salary.com)

ترجمه:

 شخصیت تلوزیونی

 دکتر فیل مک گراو

باید جالب باشد که به مردم بگوئید چگونه در زندگی

 وآینده خود عمل نمایند_

برای آنان که دقیقا به بآن گوش میدهند.

ایشان شانسی را برای خود درست کردند که باعث

 عشق علاقمندان امریکائی به مصاحبه های

 رادیو تلوزیونی بود؛

آنهائی که چندان راضی ومتشکر_نه چندان مایل_

وعلاقمند به سخن باشد-

 (کسی که اهل حرف زدن نباشد)_

وخانواده های طلاق

_آیا مورد قبول است که تو کودک خود را کتک بزنی؟!!

در وقتی که

 زمان دیدن برنامه ئ روزانهء تلوزیونی اوست!! 

 

( حتما میدانید که تنبیه بدنی در آمریکا واروپا

 

چه کودکی باشد چه زنی یامردی یا حتی حیوانی

 

جرم محسوب میشود وزندانی دارد*)

 

 ودرصورتی که  شخص تنببیه شده

 

فرزند  خانواده  باشد اورا از خانواده  گرفته

 

ودر خانواده ای دیگر به سرپرستی او میپردازند

 

تا از طریق والدین دچار صدمه روحی جسمی روانی نگردد

 

وحتی حیوان را هم از خانواده ای که بااو بدرفتاری

 

 کند میگیرند چه برسدبه یک انسان!!!

 

وچنانچه  فرزند ناخلف باشد و خانوادهای

 

 قادر به تربیت ومراقبت ورسیدگی از او نباشد

 

 ویا فرزندی باشد که از پس او بر نمی آیند بازاورا

 

خانواده جداکرده  به مراکز مخصوص

 

و یا به خانواده ای دیگری میسپارند که

 

که بتواند اورا اصلاح وتربیت کند

....

بزودی کتابی از ایشان را بطور کامل ترجمه خواهم کرد

(اگرچه کتابهای ایشان بطور سریال

در چندین کتاب 1-2-3...نوشته میشود)

اما به هرشکل

این دکتر روانشناس کتب بسیاری را به

 تحریر درآورده است

وپروگرامهای تلوزیونی(شو تلوزیونی)

وکتب مربوط به ایشان نیز در اینترنت یافت میشود

ایشان نیز در جهان بصورت

وسیعی مورد استقبال همگان قرار گرفته

ومن به شخصه تمامی پروگرامهای ایشان

را دنبال کرده ومیکنم که در زمینه های

گوناگون زندگیست از جمله خانواده _ طلاق/اعتیاد

/ افسرده گی وغیره.. 

 

 نام کتاب فوق : تو مهّم هستی  میباشد

 واما متنی دیگر در مورد  ایشان:

متن اصلی به زبان نروژی:

TV-ENGEL Flere tusen mennesker har hatt godt

utbytte av den berømte

tv-psykologen Dr.

Phil Mcgraw sine råd.

Nå gir han Britney muligheten, tar hun den?

Foto: Stellapictures

 

ترجمه متن:

 

 فرشته تلوزیونی

و  خواننده پاپ معروف( بریتنی اسپرز*)

(که گویا بتازگی به قرص های آمفتامین معتاد

گردیده است:)

هزاران تن از مردم از پندهای دکتر فیل مک گراو

این چهره معروف تلوزیونی استفاده کرده اند

واکنون او به خواننده پاپ معروف( بریتنی اسپرز*)

این امکان را میدهد.!!!

آیا او قبول میکند؟!

 

عکس از: فتو استلا

منبع : مجله شریک شویم یا شراکت:

http://www.seher.no/cm/SeHer/Kjendisnytt/1.669449

 

    

براستی چه چیزی باعث میشود که عده کثیری

از مردم نیازمند به گفته های یک فرد روانشناس باشند؟!

آیا جز این است که انسان در مرحله ای اززندگی

 براثر فشارهای وارد آمده براو نیازمند

 واژه های  شخص دیگری میشود

خواه او یک بزرگتر باشد خواه یک روانشناس؟؟؟!!!

وبواقع آنچه یک انسان را ازپا در میاندازد جواب نداشتن

 بر سوالات گوناگون زندگی اوست

خواه مادی باشد یا معنوی

اما همیشه ثابت گردیده است

 که مغز سالم در بدنی سالم است

بدین معنی که چه از لحاظ ورزش ونرمش ...

 درکل بدنسازی برای مغز مفید است

چراکه اکسیژن لازم را  به مغز

رسانده وگردش خون را یاری میدهد

و در صورتی که روان ودرون فردی سالم باشد

مغز وعملکرد ورفتار واعمال او نیز  

خالی از اشتباهات متعدد خواهد شد

گاه می بنیم کسی در طول عمر خود هرگز به

شخص ثالثی نیاز ندارد وانسانی قوی و خودساخته است

 که نیازهای درونی ومادی ومعنوی خویش را

میتواند با واژه های شخصی یا

پند بزرگان یا بکارگیری روش متعدد زندگی بدون تعصب و

پیش داوری جوابگو باشد

و بابرداشتن گامهائی که تنها اولین قدم

آن سخت است

همواره در زندگی انسانی موفق وکامیاب بوده و

شکستهای گاه بگاه او نیز دمی نپائیده

واز ذهن او دور گشته

 مجدد به زندگی عادی خود باز میگردد

وچه خوب است انسان بتواند تا بدین حد درخود

اعتماد بنفس ایجاد کند که هیچ چیز نتواند

در زمانی طولانی اورا از زندگی عادی او دور کند

چراکه فرورفتن به انزوا همان !

...و دور شدن از جامعه وحتی از خود همان!!!

 

بسیار ثابت گردیده است که زمانی که فرد بمدت طولانی

 در انزوا وافسرده گی فرو میرود

بیرون کشیدن او به زندگی روزانه با دشواری های بسیار

توام میگرددوگاه  کسی جز یک روانشناس خوب

نمیتواند مشکل او را حل کند

 ودراین جاست که قرصها وداروهای متعدد بکار گرفته میشود

وبدنی که تا دیروز بدنی سالم وفعال بود به امداد داروهائی

که پس ازچندی به کلیه او صدمه خواهد زد

تنها میتواند روزگار بگذراند

واین سوال پیش می آید که چرا؟؟؟!!

چرا فردی به این مرحله از زندگی میرسد

آیا جز این است که فرد چه با خود چه از دیگران

مداوم به منفی گرائی هائی میرسد که

جز گرفتن نیرو وانرژی درونی او فایده و ثمری نیز ندارد؟!

آیا جز این است که مداوم شکستهای خانوادگی /اجتماعی

باعث درهم شکستن تدریجی او میشود

واینجاست که میپرسیم

چرا یک فرد میبایست اینگونه خود را ببازد؟!

معمولا یک فرد سالم که از لحاظ روحی روانی در

شرایط خوبی بسر میبرد و با دیدن شکست

شاید مدتی درخود فرورفته از دیگران دوری کند و

پس ازچندی باز با خود کنار آمده به زندگی وادامه حیات

بازمی گردد که اینجا باید به چنین شخصی آفرین گفت

اما دربسیاری مواقع انسان

از تکرار مداوم آنچه گذشت

 هرروز چه از طریق مرور درونی چه یاد آوری

مداوم دیگران کم کم به تحلیل رفته وقادر به فراموش کردن

 آن نخواهد بودا

اینجاست که واژه ها

وهمچنین اعتماد بنفس درونی نیازی مبّرم است !

وچنانچه شخص فردی تا حدودی نامتعادل یا بقولی

غصه خور باشد که مدام دردل خودرا

تنبیه میکند  وسرزنش می کند

یا همه چیز را به گردن دیگران

 میاندازد بتدریج روحیه خویش باخته

 به انزوای درونی واجتماعی خود از

خانواده تا جامعه پناه میبرد

براستی چه باید کرد ؟!

درچنین موقعیتی رها کردن فرد

به حال خود جز صدمه زدن بیشتر باو نخواهد بود.

صرفنظر ازاینکه انسان زمانی درطی روز

نیازمند تنهائی شخصی خود میباشد

اما چنانچه این درخود فرورفتن به درازا کشیده

از بیرون رفتن در جمع بودن

وهمصحبتی با دیگران پرهیز نماید

آنگاه تبدیلب ه فردی خواهد شد

 که بزودی دچار بحران روحی میگردد

ولازم به ذکر است که هیچ چیزی نمیتواند فکر او را

 از آنچه میگذرد

درامان بدارد مگر اینکه او خود به وسیله بکار گرفتن

روشی خود را نجات دهد

بطور مثال روانشناسان میگویند:

وقتی ازفردی جدا میشوی چه به شکل عشق باشد

 چه با طلاق چه با مرگ

در هرشکل یک افسرده گی روحی دورنی

برای فرد تولید میگردد که یک انسان عادی وسالم ایندوره

غم خوردن را بزودی سپری میکند وآرام میگیرد

اما همگان اینگونه نیستند

اینجاست که با مدد گرفتن از کتاب  ها و

استفاده از پند واندرز بزرگان و...

میتواند خلوتی را که برای خود ساخته است غنی کند

ودر جای آنکه مداوم با چه شد چه نشدها و

بازگوئی : آه من بازهم شکست خوردم!!!

بازهم بدشانسی آوردم!!!

  میتواند ازاین دوره انزواطلبی خود

 بهره ای شایسته ببرد ونه تنها برآموخته های خود

بیافزاید بلکه از فکرکردن به گذشته

که جز صرف وقتی بیهوده نیست دست بکشد

ودرجای آن بخود بااین طریق

اعتماد بنفس دوباره وقدرت رویاروئی

 با زندگی خارج از محیط انزوا را بدهد.

 

فکر میکنید چرا وقتی کسی از عزیزان فوت میکند

پس از چندی همه باو میگویند

لوازم و وسائل شخصی اورا ازخانه بدور کن به کسی

 ببخش وهرکاری میخواهی انجام بده

اما در جلو چشمت نگذار باشد

این بدین علت نیست که مرگ عزیز مهم نیست

 وباید فراموش شود بلکه

 درهمه جای دنیا  نیزمرسوم است که نباید آنکسی که

 همچنان هست ویک زندگی را درپیش روی خود دارد

با فرورفتن به غزای درونی و روزانه

زندگی خود را تباه سازد

چون فرد مورد نظر همچنان وجود دارد و

همچنان زندگی از آن اوست

ونمی بایست مداوم

 با نگاه کردن به عکس از دست رفته

خویش با بوئیدن لباس ولمس وسائل او

روح خود را تحریک وبه غم باز گرداند

این است که میگویند هرچه یادگاریست ازخود دور کن !

درزمینه عشق نیز همین مطلب صحت دارد

اگر شخص پش از ازدست دادن عشق خود

مددام به میعادگاهها وجاهائی سربزند که

با فرد مورد علاقه خود میرفته

ومدام نامه های اورا از اول بخواند و تنها پیراهن

 یادگاری اورا روی صندلی اتاقش نهاده

هرروز ساعتها با یاد او بآن خیره شود

چندی بعد حضور وجود زنده خود را نیز  فراموش میکند

وحتی زمانی که شخص با طلاق از فرد مورد علاقه

 یا نفرت خود جدا میگردد

معمولا میگویند خانه خود را هم عوض کن واز تمامی

آنچه یادآور اوست پرهیز کن چرا که فرورفتن

به احساس تاسف, غم, درد, رنج

نه تنها چیزی را عوض نمیکند

بلکه بازدارنده شخص در زندگی فردی او میگردد !!!

وچه بسا این شخص یک مادر یک پدر باشد

که فرزندان دیگری نیز داشته باشد

آنگاه دیگر فرزندان او نیز بتدریج از تنهاشدنی که او

برای آنها با به خلوت رفتن خود بوجود آورده است

آنان را نیز افرادی افسرده ,غم خور, مایوس

وتنهائی پسند بار میآورد

وبدین گونه خانواده ای به جامعه ما افزوده میگردد که

هم در خود خانواده هم در جامعه افرادی را

خواهد داشت که مُبلغ وترویج دهندهءافسردگی

بدیگر کسان ونزدیکان خود هستند

خواه فامیل باشد خواه دوست وآشنا خواه

در محیط مدرسه خواه دانشگاه....

بهرشکل واژه هائی که میتوانست مثبت و

زندگی ساز باشد تبدیل میشود

به واژه های بازدارنده , مأیوس کننده

وحتی شکست دهنده!!!

چراکه

چگونه فردی که در باور خود چیزی بعنوان

موفقیت ندارد  ونمی شناسد

میتواند شخصی موفق باشد؟؟!!

 

واینکه تنها به شانس وتقدیر خود تکیه کند

با تصوراینکه:

بالاخره یکطوری ...یکروز ..همه چی درست میشود!!!

جز باوری احمقانه نیست هیچ چیز هیچوقت

خودبخود درست نمیشود!!!

از آسمان برایت و شادی نمیریزد                     

وقتی امواج درونی تو به سوی آسمان

 نیز امواج منفی صادر میکند

هرگز از آسمان کیسه ای پول نخواهد افتاد

چون حتی برای بلیط بخت آزمائی هم میبایست

دستت را برای زدن شماره ها

تکان داده چیزی بنویسی                  

به هیچ کجا نمیرسی اگر درجا ایستاده باشی                      

دانشی نخواهی آموخت وقتی کتابی نمی گشائی                       

   هیچ چیز یاد نمیگیری                              

اگر در جمع ها ودر جامعه به شنیدن ویاد گیری نپردازی                          

هیچ چیز نخواهی آموخت وقتی تمام مدت خودت                          

 حرف میزنی ومجال صحبت بدیگری نمیدهی                           

هیچگاه جوابی نخواهی گرفت وقتی سوالی                          

 نداشته باشی تا بپرسی                                   

هیچوقت بی سوال نخواهی بود اگر مدام در زندگی بدنبال                             

 یادگیری باشی                                   

هیچوقت هیچ جوابی نخواهی گرفت وقتی در پس                                

سوال خود جواب را گوش نمیدهی                                 

هرگزچیزی دز زندگیت تغییر نمیکند اگرخود خواهان                                 

 تغییر آن نباشی                              

حنی گفتن کلمات و واژه هائی از این دست نیز                            

 میتوانند مغز را به منفی گرائی بکشاند:                                

        هیچ چیز.هیچوقت.هرگز.هیچگاه.و...                                   

و ماباید  در جای آن همهء واژه هائی                               

 را که میتواند  روحیه ای مثبت به مابدهد                           

     بطورمداوم باخود تکرار کنیم  :                             

    من میتوانم . میخواهم .میشود .                             

     امکانش هست. درست میشود.                               

        میشود همه چیز را درست  کرد.                                 

میبینید که واژه ها در باور مغزی ما چقدر میتوانند                      

 فعالیت شخصی درونی وروحی یک انسان را تغییر دهد!!!!                   

وحال این واژه ها را هرروز صبح

زمانی که به آینه نگاه میکنی تا آبی بصورت خود بزنی

همیشه با خود تکرار کن

: من هرچه بخواهم میتوانم باشم کافی ست تنها اراده کنم .

من میتوانم بسیار بیآموزم اگر در جمع ها شنونده خوبی باشم.

من میتوانم به همه چیز دست یابم اگر برای قدم اول

ترس را ازخود دور کنم ودرمیانه راه بی جهت توقف نکنم.

من میتوانم با خواندن هرکتابی حتی کتاب طنز بسیار

چیزها بیآموزم اگر

با دقت کافی آنرا مطالعه کنم ونکته های ظریف طنز نویسنده

را برای خود معنی کنم.

(چون طنز نویس هم حتی هدفش

 فقط خنداندن نیست وطنز با جوک فرق بسیار دارد*)!!!

من کسی هستم و وجود وحضور و جائی که خداوند

بمن اعطا کرده است

سند کافی وگویائی ست تا بدانم هستم وباید باشم وازاین

بودن حق استفاده وبهره برداری دارم

ودر نتیجه چیزی را که میخواهم میتوانم بدست بیآورم

اگر تنها خواهان بدست آوردن آن باشم

 من در همه زما ن قادر هستم

هرآنچه را مانع پیشرفت من است به طریقه ای

مثبت وپیشرفت دهنده برای خود تغییر دهم

این میتواند الگوسازی من از

 یک فرد مهم خوب وموفق باشد

میتواند یک کتاب چون کتاب آئین زندگی(دیل کارنتی*)

باشد یا کتاب وضعیت آخر نوشته تامس .آ.هریس

یا کتاب شفای زندگی نوشته:

 لوئیز هی ترجمه گیتی خوشدل

یا کتالهای بسوی کامیابی نوشته آنتونی رابینز

یاکتب مختلف دکتر فیل مک گایوور

وهزاران کتاب از این دست !!!

یا گفته های پدر پدربزرگ که

در زندگی همیشه به آنچه  آرزوکرده

 وخواسته دست یافته است

ودر نظر داشته باشید الگوسازی شما همیشه باید از کسی و

فردی باشد که موفقیت داشته است

ودرکل از پا گذاشتن بروی جای پای کسی که در زندگی ناله ها

 داشته وهرگز به آنچه آرزوی رسیدن بآن داشته

ودر نهایت به هیچ کجا نرسیده است خود داری کنید!!!

...

الگو یعنی چیزی کسی که از روی آن بتوان بطور درست و

عملی نتیجه ای درست وعملی گرفت

خواه الگوی یک لباس باشد

یا فردی در جامعه وزندگی بهرشکل همیشه همه بزرگان چه

در ادیان چه در علم چه در زندگی روزمره ما

انسانهای موفقی بوده اند که نیاز های شخصی

 روحی درونی ومادی خودرا به سبب تلاشهای

شبانه روزی خود بدست آورده اند واکثرا از خانواده هائی

کم درآمد بوده بقولی دود چراغ نفتی خورده اند!

تا ادیسون ادیسون شد وخسته شد از بوئیدن دود چراغ نفتی!!!!

گاه یک جرقه کوچک در زندگی میتواندزندگی ساز همه اآنده

 یک انسان باشد

مثال خیلی جالب کسی که خلال دندان را کشف کرد

نامش را نمیدانم اما در سراسر دنیا

این تکه چوب بسیار ریز استفاده جهانی دارد وباز باید پرسید

چرا من بفکر این نیافتادم؟!

وعلت آن است که شخص در پی حل مشکل خود

 ازجمله گیر کردن قطعه ای سالاد درمیان دندان

به همان انگشت خود رضایت داد

وبخود گفت:

 کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من!!!

که البته

اگر دقت کنید اینهم باز برمیگردد به اعتماد بنفس شخصی

که من نیاز ندارم باینکه از دیگری برای

خارش پشتم کمک بگیرم

چیزی میسازم که بتوانم از آن وقتی دستم

به محل خارش نمیرسد استفاده کنم

نهایت اگر کاشف نیستم عقل که دارم

چوبی برمیدارم وپشت خود را ازاین خارش عذاب آور

نجات میدهم

جان من برو حمام شاید اصلا چنین چیزی پیش نیاید!!!

می بینید راه حل برای کمترین  تا بزرگترین چیز

درهمین واژه ها نهفته است

(واژه های مثبت)

حتی اگر این واژه کنایه ای باشد وطنزی

پس واژه ها را ساده نگیرید

 بزرگان بیخود بزرگ نشده اند واژه های آنان نیز

واژه های قوی وراه برنده ومحرک بود

که آنان را باین رساند که امروز

نام هر یک درتاریخ سخنان بزرگان ومشاهیر

برجا مانده است!!!

  مناجات ونماز وخلوت با خدا

 نیز راه دیگر آرامش درون است

به شرطی که بااعتماد کامل بخداوند یکتا

 رو آورده وازاو خواهان این باشی که

 صبر استقامت پشتکار

و جوهره ء ساختن یک زندگی خوب را بتو بدهد

آیا هیچ میدانی تکرار خداوندا مرا آرامش ببخش

 ویاریم ده تا در زندگی انسانی موفق باشم

ودر زندگی  هرگز وا نمانم. 

خود این یکی از مهمترین روش روحیه دادن به خود است ؟؟!!

چرا که در تکرار آن با اعتقاد وایمان باینکه خداوند ترا تنها رها

نمی کند و تکرار آن

در مغز نیز باور آنرا بتو میبخشد که

میشود آرام گرفت وباز به زندگی بازگشت و ادامه داد؟!.

و خودبخود روحیه لازم برای حل آنرا بدست آمده و

 ترا به  کار وزندگی باز  خواهد گرداند.

وچه خوب است مرگ ختم نام من نباشد وبخواهم

 که بی من و وجود من نامم درجائی ثبت شده باشد

 ولی اگرنمیتوانم بزرگترین باشم یاحتی بزرگ

 یک چیز میتوانم باشم

انسانی خوب مثبت مهربان وهمدل وهمراه با جامعه

که اگر روزی منی وجود نداشت یادم برجا بماند

وچون چنین اندیشه کنی چنین شوی!!!!                

 پایان بخش دوم                

  نویسنده فــرزانه شــیدا               

 نوشته شده در  چهارشنبه                   

بیست و هشتم آذر 1386                  

                 

آرزومند موفقیت همه شما دوستان عزیز هستم

شادمانه در پناه خداوند یکتا موفق باشید

 و امید روزگار بکامتان باشد

وخود نیز در شیرینی کام خویش گامهای موفق برداشته

 همواره موفق وشادمان باشید

 فــرزانه شــیدا     

           راستی شب یلدا هم مبارک           

                    امید شبی شاد وپرشور داشته باشید                      

    

 نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هشتم آذر 1386 نو.یسنده فرزانه شیدا