چای دم کرده

شعر و ادبیات -شاعرانه ها -متنوع از همه جا از همه چیز

چای دم کرده

شعر و ادبیات -شاعرانه ها -متنوع از همه جا از همه چیز

امید سروده ء ‌فــرزانه شــیدا

 
 

دستهایم خالیست ...قلبم اما لبریز
چشمه عشق و محبت ، اندوه از نگاهم جاریست.

و نگاهم بدر پاک خداست...به خدائی که مرا جان بخشید
تا ببیند دل من باردگر
با خلوص دل خویش
باز آوای دعایی دارد

رو بدرگاه خدای دل خویش
دیدگان خیره بآن عرش بلندست که تو
بر همه بنده خود مینگری
گفته ای با دل ما

گر کسی رو بتو آورد... هر انکس هم بود
دست او گیر و بفریادش رس
که امیدی بتو دارد ز نیاز
و چنین کرده دلم در همه عمر

لیک من 
 
گفتم  و میگویم باز
جز تو امید ندارم به کسی...جز تو امید نبندم به کسی
 
گرچه هر بار به مهر دل خویش
همدم و همدل دلها بودم

و به آرامش هر سینه بسی کوشیدم 
لیک در خلوت خویش

خودهمی سینه غمها بودم 

بسکه تنها بودم  
دستهایم خالیست گرچه قلبم لبریز
لیک  خالی و تهی می بینم همه هستی خویش
و ترا میجویم که ز درگاه تو هر بنده تو
دست پر با دل شاد
باز میگرددو خشنود ز توست
من همانم که بدلها گفتم
رو بدرگاه خداوند اگر 

تو نگاهی ز سر عشق  کنی
گرکه امید ببندی بخدا
قلب  پرمهر خدا همرهت خواهد بود

دیده برعرش خدا باید داشت
چشم امید  بدرگاه خدا باید بست
گفتم  وگفتم و میگویم باز
چشم امید بدرگاه خدا باید داشت
دستهایم خالی ست
قلبم اما لبریز
زهمه عشق و محبت به هر آن سینه ء درد
به هر آنکس که ز آرامش دل محروم است
وچه امید و محبت دادم با هرآن یکه کلام
که ز نام تو و امید تو دریایی بود
پاک و لبریز زعشق
بر دلم خرده مگیر
گر که خود غمگینم
عمر کوتاه و دلم غمگین است
طاقتم نیست دگر دیدن هر غم بدلم
طاقتم نیست دگر دیدن رنجی به دلی
دستهایم خالیست گرچه
سرشار زعشق.... گرچه لبریز زمهر تو و سرشار نیاز
و دلم میداند که نیازم بتو و باز بتوست
دست خالی مرا قلب سرشار ز عشق
در نگاه دگران پر میکرد
و امیدم بتو بود
و امیدم بتو هست
که تو یاور باشی بدل سرشاری
که ترا میجوید
که ترا میگوید
به هر آن دل که
پریشان مانده است
تو مرا خوار مکن
تا توانم ز تو قدرت گیرم
و بگویم از مهر
که دل دنیائ در نیازی ز محبت سوزد
وکسی نیست که بر این دلها
سخن از عشق و محبت گوید
تو مرا یاری کن
که  سخنگوی محبت باشم
و نویدی ز امید
تو مرا یاری ده

 

                تهیه و تنظیم اشعار : ف .شــیدا...شــیواااااماهــیچ

 

www.mahich.blogfa.com

 

راز نوشتن داستان کوتاه‌های بزرگ - مارگارت لوک/ برگردان: اسو حیدر

منبع اولیه:
 
 تازه های ادبی:
 
 
وبلاگ مرجع:
 
 
 
 
 
  مارگارت لوک/ برگردان: اسو حیدری 


 

راز نوشتن داستان کوتاه‌های بزرگ


انتشارات مک گرو-هیل

 

نیویورک، سان فرانسیسکو، واشنگتن

 

فصل اول

 

نگارش داستان

 

گام اول

 

«یکی بود، یکی نبود...» عجب عبارت جادویی؟ دعوتی که تاب مقاومت

 

را می‌گیرد: «بشین و گوش کن، می‌خوام برات یه قصه بگم.»

 

 کمتر سرگرمی‌هایی به اندازه شنیدن داستان، خوشایند هستند-

 

به استثنای لذت نوشتن داستان. داستان گویی، باید از همان زمانی

 

 شروع شده باشد که اصواتی که بشر تولید می‌کرد تبدیل به زبان شد.

 

 داستان‌هایی پیدا شده‌اند که در زمان مصر‌باستان روی درخت پاپیروس

 

 نقش شده‌اند.

 

 این داستان‌ها اسناد پراکنده‌ای بودند که بعدها جمع‌آوری شدند.

 

احتمال دارد طرح‌هایی که روی دیوارهای دود اندود غارها کشیده شده‌اند

 

قصه‌هایی از شکار باشد،

 

 که در هنگام آشپزی و نشستن دور آتش تعریف می‌شدند.

 

 تمدن‌های سراسر جهان سعی داشته‌اند از راه داستان، قهرمان‌های خود

 

 را جاودان کنند و ماجرای هوس بازی‌های خدایانشان را تعریف کنند.

 

امروزه، انگیزه داستان‌گویی کمتر نشده است. نویسندگان به دو دلیل می‌نویسند.

 

دلیل اول این است که چیزی برای گفتن دارند. دلیل دوم که به همان اندازه قوی

 

است این است که می‌خواهند چیزی کشف کنند.

 

 

نوشتن نوعی کشف است. ما از راه داستان‌نویسی ایده‌ها، نگرش‌ها

 

و تجارب شخصی‌مان را کشف می‌کنیم و با آن‌ها کنار می‌آییم.

 

 طی فرایند داستان‌نویسی، تا حدی درک بهتری از دنیا، دوستان،

 

اطرافیان و خودمان پیدا می‌کنیم. وقتی کسی نوشته ما را می‌خواند،

 

 با بخشی از دنیای ما و ادراک ما از این دنیا سهیم می‌شود. در ضمن،

 

 داستان‌نویسی تجربه بسیار شیرینی است.

 

پس مداد خود را بتراشید، یا کامپیوترتان را روشن کنید تا با هم شروع کنیم.

 

    

 داستان کوتاه چیست؟

 

با دو تعریف، از دو فرهنگ لغت مختلف شروع می‌کنیم. اولی داستان را این

 

گونه توصیف می‌کند: «تعریف یک حادثه یا مجموعه‌ای از حادثه‌های مرتبط.»

 

 تعریف دیگر داستان این است: «روایتی است... که به منظور جذب،

 

سرگرم کردن و یا آگاهی دادن به شنونده یا خواننده طرح شده است.»

 

 

این‌ها ابتدایی‌ترین تعریف‌ها از کل تعاریفی است که در این کتاب ذکر خواهند شد.

 

 هر کدام از تعاریف در جای خود مفیدند.

 

 البته هیچ کدام نمی‌تواند به طور کامل اساس داستان کوتاه را در بر بگیرد.

 

 اما وقتی همه این تعاریف در کنار یکدیگر گذاشته می‌شوند، درک شما را

 

از داستان کوتاه بیشتر می‌کند و کمک می‌کند بفهمید چرا برخی از داستان‌ها

 

بیشتر از بقیه لذت بخش هستند.

 

ما روی داستان کلاسیک تمرکز می‌کنیم: آن نوع از داستان که با شخصیت‌ها

 

 و طرحش قدرت می‌گیرد و ابتدا، وسط و انتها دارد.

 

البته همه داستان کوتاه‌ها این خصوصیات را ندارند.

 

 یکی از امتیازهای داستان کوتاه این است که کوتاه بودنش این فرصت

 

 را در اختیار نویسنده قرار می‌دهد که تنوع‌های مختلفی را امتحان کند،

 

 تجربه‌هایی که آزمودنشان در رمان، به خاطر طولانی بودنش دشوار است.

 

 

 نویسنده داستان کوتاه می‌تواند روی طراحی یک شخصیت، ارائه برشی

 

 از زندگی، بازی‌زبانی یا برانگیختن یک حس تمرکز کند.

 

 بسیاری از داستان‌های بزرگی که نوشته و چاپ شده‌اند، اثر بخشی خود

 

 را از راه ترکیبی از ایماژهای به هم پیوسته و یا قطعه‌های بریده بریده‌ای

 

از تجربیات به دست آورده‌اند بدون اینکه حکایت خاصی نقل کنند. 

 

اما داستان کلاسیک این امتیاز را دارد که می‌توان هنر داستان‌نویسی را از

 

 لابـه‌لای آن استخراج کرد.

 

 بهترین راه یادگیری داستان کوتاه، به عنوان یک نوع ادبی، خواندن

 

خود داستان‌هاست.

 

 خواننده بسیار مشتاقی باشید و انواع مختلف ادبی را مطالعه کنید.

 

از هر کتابی گلچین کنید و زیاد کتاب بخوانید. داستان‌هایی از انواع ادبی

 

 مختلف بخوانید: جنایی، علمی- تخیلی، تخیلی، ترسناک، عاشقانه.

 

آثار کلاسیک بزرگان ادبیات را بخوانید اما از داستان‌های معاصری

 

 که شهرت نویسنده‌اش هنوز کامل شکل نگرفته است هم غفلت نکنید.

 

داستان‌های کلاسیک و مدرن بخوانید. به این ترتیب به یک حس شهودی

 

 دست خواهید یافت که چه‌کار کنید که داستان تاثیر‌گذاری بنویسید.

 

 سپس این سه کار را انجام دهید که گام‌های پایه‌ای نویسنده شدن هستند.

 

 

1.                   بنویسید.

2.                   باز هم بنویسید.

3.                   به نوشتن ادامه دهید.

 

داستان در برابر واقعیت

 

وقتی داستانی می‌نویسید، مواد خام را از ذهنتان، تجربه‌هایتان

 

 و مشاهداتتان از زندگی می‌گیرید. مشاهداتی که به شما می‌فهماند

 

چگونه زندگی پیش می‌رود که دنیای کوچک، اما کامل و جامعی

 

می‌سازد. به عنوان نویسنده، به نوعی، جهانی موازی به وجود می‌آورید

 

 که شبیه دنیای واقعی است اما از لحاظ برخی ویژگی‌ها با آن متفاوت

 

 است. جهانی که می‌سازید ممکن است آن‌چنان آیینه‌وار دنیای واقعی را با

 

 دقت به تصویر بکشد که ما خواننده‌ها فکر کنیم این همان دنیایی است که

 

ما هر روز در آن راه می‌رویم. یا ممکن است جهان ساخته دست شما

 

کاملاً متفاوت باشد. خصوصاً اگر داستان تخیلی یا علمی-تخیلی بنویسید.

 

 کار شما، به عنوان نویسنده این است که دنیای چنان زنده و واضحی بسازید

 

که خواننده آن را باور کند، فرقی نمی‌کند که، در مقایسه با واقعیت،

 

چقدر غیر طبیعی باشد.

 

دو مساله داستان را از واقعیت متمایز می‌کند: در دنیای واقعی حوادث

 

 بر حسب تصادف اتفاق می‌افتند، در حالیکه در ادبیات‌داستانی حوادث

 

 به ظاهر اتفاقی، هدف خاصی دنبال می‌کنند. به همین علت،

 

داستان کوتاه ما را در حالت تعلیق، در حالتی که منگ هستیم که بالاخره

 

 چه اتفاقی می‌افتد، رها نمی‌کند.

 

 اما زندگی این کار را با ما می‌کند. در داستان ما حس رضایتی پیدا می‌کنیم

 

 که از سرانجام داستان و نوعی پایان، نشات می‌گیرد.

 

هدف داستان

 

در دو تعریف فرهنگ لغتی که قبلاً از داستان ارائه دادیم، دو واژه «مرتب»

 

 و «طراحی شده» کلیدی بودند.

 

برخلاف نامه‌ای که برای دوستتان می‌نویسید و اتفاقات را تعریف می‌کنید،

 

در داستان کوتاه حوادث کاملاً تصادفی نیستند. نویسنده با طرح و هدف

 

 مشخصی که در ذهن دارد، اتفاقات داستان را انتخاب، سازمان دهی

 

 و توصیف می‌کند. آنچه که حوادث داستان را به هم مرتبط می‌کند،

 

 سهمی است که هر یک در شکل دادن به یک هدف واحد دارند.

 

داستان می‌تواند اهداف مختلفی داشته باشد. برای مثال، می‌توانید جنبه

 

 خاصی از طبیعت بشر را بیازمایید. با اینکه به خودتان یا خواننده‌تان

 

 کمک کنید که بفهمید که اگر تجربه خاصی را امتحان کنید، به کجا

 

خواهید رسید. یا ممکن است تلاش کنید حالت یا احساس خاصی

 

 را در خواننده خود برانگیخته کنید.

 

هدف شما هرچه که باشد، اصول سازماندهی، یکپارچگی، انسجام و

 

 کامل بودن داستان شما را، همان هدف شکل می‌دهد. تصمیم‌هایی که

 

 درباره داستان‌تان می‌گیرید _شخصیت‌ها چه افرادی هستند؟

 

 چه اتفاقاتی برایشان می‌افتد؟ کجا اتفاق می‌افتد؟ ساختار داستان چگونه است؟

 

و از چه زبانی برای داستان استفاده کنید؟-

 

همه و همه به هدف داستان وابسته‌اند.

 

 هرچیزی که نامربوط باشد، هرقدر هم درخشان باشد، شما و خواننده‌تان

 

را از هدف داستان دور می‌کند.

 

آیا این مساله که باید هدف داشته باشید، به نظرتان دشوار و بعید می‌رسد؟

 

 نگران نباشید! قرار نیست قله اورست فتح کنید.

 

 بالا رفتن از یک تپه کم‌شیب هم می‌تواند به همان اندازه با ارزش باشد.

 

 داستان «روایتی است...برای جذب، سرگرم کردن و آگاهی دادن

 

 به خواننده.» برای جذب، سرگرم کردن خواننده و آگاهی دادن، بی‌نهایت

 

 راه وجود دارد: کوچک و بزرگ.

 

حتی لازم نیست قبل از این که شروع کنید هدف‌تان را تعیین کنید

 

. همانطور که گفتیم، داستان‌نویسی فرایند کشف است، جستجویی نه

 

 تنها برای یافتن پاسخ‌ها، بلکه برای شناسایی پرسش‌ها.

 

 همچنان که به طرح داستان‌تان فکر می‌کنید، و پیش‌نویس‌های اولیه ر

 

ا می‌نویسید، تمرکز بیشتری روی هدف‌تان پیدا می‌کنید.

 

پایان یا نتیجه

 

امتیازِ داشتن هدف این است که به شما جهت و مقصد می‌بخشد.

 

 زمانی که به مقصد می‌رسید، حس خوبی به خاطر به نتیجه رسیدن به ما دست

 

 می‌دهد که زندگی واقعی فاقد آن است.  خواننده و حتی خود نویسنده بالاخره

 

 

می‌فهمند به کجا رسیدند.

این یعنی، قبل از اینکه به کلمه «پایان» برسیم، همه پرسش‌ها پاسخ داده شده‌اند.

 

 این حرف به این معنا نیست که هیچ جای ابهامی وجود ندارد، یا خواننده به

 

طور قطع می‌داند که آیا شخصیت پس از آن تا ابد خوشبخت می‌شود، یا خیر.

 

 

اما داستان به نوعی کامل می‌شود. حوادت مرتبط داستان به نتیجه منطقی رسیده‌اند.

 

 

 هر چیز دیگری که قرار است اتفاق بیافتد، داستان دیگری خواهد بود.

 

کلامی دررابطه با درونمایه

 

 

ممکن است کسی از شما بپرسد، درونمایه داستان‌تان چیست و احتمال دارد

 

 

 نتوانید پاسخی برای این سوال بیابید. شاید آن فرد اصرار کند که

 

«زود باش بگو، هر داستانی یه درونمایه‌ای داره.» خوب، شاید.

 

درست است که بیشتر داستان‌های بزرگ جزئیات کوچک و خاص شخصیت‌ها،

 

 

زمان و مکان، و حوادثی که اتفاق می‌افتد در راستای به تصویر کشیدن یک

 

 

 مفهوم انتزاعی یا بزرگ است: ذات عدل، برای مثال، یا عواقب سوءاستفاده

 

 از طبیعت و یا تفاوت عشق والدین و عشق‌رمانتیک. گاهی یافتن درونمایه

 

ممکن است ایده اولیه شما را تعیین کند، هدف داستان شما باشد.

 

اما بارها اتفاق می‌افتد که شما چندین پیش‌نویس از داستانتان بنویسید و

 

تازه تشخیص بدهید چه درونمایه‌ای دارد.

 

 در حقیقیت، ممکن است داستانی بنویسید که برای خواننده‌ها تاثیرگذار،

 

 

ترغیب کننده و بصیرت‌بخش باشد، بدون این‌که آگاهانه تشخیص بدهند چه

 

درونمایه‌ای داشته است. همانطور که به دیگر جزئیات هنر و صنعت

 

 

نوشته‌تان فکر می‌کنید، درون مایه شما هم ظاهر می‌شود.

 

تا چقدر بلند، کوتاه است؟

 

از دیدگاه ایده‌آل، داستان کوتاه باید تا هرجا که داستان می‌طلبد طول بکشد،

 

 نه کوتاه‌تر، نه بلندتر. به عبارت دیگر، از همان تعداد واژه‌ای استفاده کنید

 

 که می‌توانید داستان‌تان را به موثرترین روش ممکن بیان کنید.

 

با این‌حال، قراردادهایی وجود دارند. زمانی که به 20000 کلمه رسیدید،

 

 دارید از مرز داستان کوتان رد می‌شوید و به محدوده داستان بلند وارد

 

 می‌شوید. بیشتر مجلات و گلچین‌های ادبی داستان‌های 5000 کلمه

 

‌ یا کمتر را ترجیح می‌دهند. برخی از انتشاراتی‌ها داستان کوتاه‌های

 

 کوتاه می‌خواهند. منظور ناشرها از این اصطلاح متفاوت است.

 

 اما غالباً منظور داستان‌هایی است که از 2000 کلمه تجاوز نکند.

 

 رمان هم معمولاً بین 750000 تا 100000 کلمه است.

 

 

 البته تعداد رمان‌های بلندتر کم نیست. در این رمان‌ها مجال دارید که پرسه بزنید،

 

 

جاده‌‌های خاکی و را‌ه‌های فرعی را امتحان کنید، خاطرات خاصی به یاد بیاورید،

 

 حتی از موضوع پرت شوید و گاهی به تحلیل‌های فیلسوفانه بپردازید.

 

 رمان می‌تواند دهه‌ها، یا قرن‌ها طول بکشد. در رمان می‌توانید دنیا را دور بزنید.

 

 

اما داستان کوتاه‌ها چون کوتاه هستند تمرکز بیشتری دارند. روشنایی که داستان کوتاه

 

 

ارائه می‌دهد، شبیه لامپ بالای سر نیست، بلکه به اندازه روشنایی چراغ قوه است.

 

 

تاریخ زندگی شخصیت را ارائه نمی‌دهد. بلکه روی یک رابطه خاص، یک حادثه

 

 

 با معنی، یا یک لحظه متحول کننده تاکید می‌کند.

 

 

پیدا کردن داستانی برای نوشتن

 

برای شروع نوشتن به ایده نیاز دارید. همین مساله ساده گاهی

 

 نویسنده‌های خیلی بزرگ را متوقف می‌کند.

 

«ایده این داستان را از کجا گرفتید؟»

 

 این سوال مشهوری است که همیشه از نویسنده‌ها می‌پرسند

 

و بعضی‌ها هم از شنیدن مکرر این سوال خسته‌اند.

 

 نویسنده‌ای با اوقات تلخی می‌گفت:

 

«انگار مردم توقع دارن یه کاتالوگ به‌شون معرفی کنم، از توش

 

سوژه‌هایی سفارش بدن­- ضمانت هم داشته باشه که یه داستان عالی

 

 می‌شه اگه نه پولشونو پس بده.»

 

اما این سوال ارزش تامل کردن دارد. هرچه بیشتر، بهتر.

 

 چرا که هیچ پاسخ ثابتی‌ندارد. ایده، آن جرقه‌ای که فرایند خلاقیت

 

 را شروع می‌کند، یکی از عجیب‌ترین و جالب‌ترین حالت‌های بشر است.

 

نویسنده‌های باتجربه همیشه ایده‌ی برای نوشتن دارند.

 

 به‌همین خاطر است که این سوال برایشان تکراری و خسته کننده ‌است.

 

ایده داشتن آسان است، مساله این است که زمان و جایی برای نوشتن پیدا کنی.

 

 واقعیت این است که همه جا پر از ایده است.

 

یکی از فوت و فن‌های داستان‌نویسی این است که آن‌ها را تشخیص بدهی و

 

 وقتی که از کنارت رد می‌شوند، شکارشان کنی.

 

ایده برای نویسنده...

 

به نظر من ‌مساله این است که مردم رابطه ایده و داستان را درست

 

 نفهمیده‌اند. ایده هر چیزی است که محرکی برای تخیل شما است.

 

محرکی قدرتمند که شما را به جلو می‌راند که فرایند خلق داستان را شروع کنید.

 

 هرچیزی که ذهن شما را مدتی طولانی مشغول کند که به خودتان بگویید:

 

«ام... فکر کنم پشت این یه داستانه.»

 

ایده‌ی داستان فقط همین است. چیزی که مانع راه بعضی از نویسنده‌های تازه نفس،

 

 این است که از ایده‌ی اولیه‌شان توقع زیادی دارند.

 

 فکر می‌کنند کار زیادی برایشان انجام می‌دهد. این دسته نویسنده‌گان فکر می‌کنند

 

این قیاس‌ درست است: «ایده برای داستان‌نویس مثل بذر است برای باغبان.»

 

به عبارت دیگر فکر می‌کنند به محض این‌که نویسنده ایده‌اش را پیدا کرد،

 

داستان خود‌به‌خود رشد می‌کند.

 

قیاس باغبانی به این معنی است که ایده، همچون بذر، هسته داستان است

 

 که ماهیت شخصیت‌ها، طرح و جایگاه را تعیین می‌کند.

 

درست همان‌طور که دانه گل‌ لاله همان گل را به جود می‌آورد.

 

 یا بذر درخت بلوط، درخت بلوط به ‌وجود می‌آورد. دانه را در زمین بکار

 

 و کمی آب بده، داستان خودبه‌خود جوانه می‌زند و رشد می‌کند.

 

 این تعبیر نادرست است. قیاس بعدی نسبتاً معقول‌تر است: 

 

 «ایده برای نویسنده مثل آرد است برای نانوا.»

 

ایده بیشتر شبیه همان آردی است که برای پختن نان یا شیرینی از آن

 

استفاده می‌کنیم. ماده اولیه است و کاملاً ضروری است.

 

 اما باید مواد دیگری هم داشته باشید، همه را با هم مخلوط کنید و کاملاً بپزید،

 

 قبل ازاینکه آماده مصرف شود.

 

داستان ترکیبی از ایده‌های مختلف است، کوچک و بزرگ.

 

هر ایده، درست مثل مواد لازم برای تهیه غذا، بر نتیجه نهایی اثر می‌گذارد

 

و آن را تغییر می‌دهد. هنگام نوشتن داستان، درست مثل لحظه پختن غذا،

 

اتفاقی شبیه فرایندی شیمیایی رخ می‌دهد. محصول نهایی چیزی بیش از

 

 ترکیب صرف مواد است و چیز کاملاً جدیدی است که اجزایش دیگر

 

 تفکیک‌پذیر نیستند.

 

 

الهام اولیه شما، ممکن است به هر داستانی ختم شود. موادی که به

 

 آردتان اضافه می‌کنید، تعیین می‌کند که بالاخره کیک شکلاتی درست می‌کنید

 

 یا کیک سیب یا خامه‌ای.

 

 

منبع ایده‌ها

 

 

خمیر‌مایه داستان شما می‌تواند هر چیزی باشد: یک شخصیت، یک

 

 موقعیت یا یک حادثه، یک مکان خاص، یا درونمایه‌ای که می‌خواهید

 

 افشا کنید. این ایده‌‌ها هر از گاهی به ذهن شما خطور می‌کنند و این‌ها

 

 همه هدیه ناخودآگاه ماست. هر کدام از ما بیشتر از آنچه که فکرش

 

 را بکنیم ایده داریم. معمولاً زمانی به ذهن خطور می‌کنند که داریم به

 

 چیز کاملاً متفاوتی فکر می‌کنیم یا اصلاً به هیچ چیز فکر نمی‌کنیم.

 

من وقتی با آب در تماسم ایده‌ها به ذهنم می‌رسند، وقتی دارم شنا می‌کنم

 

یا دوش می‌گیرم. این بازی‌ست که ناخودآگاه من به سرم می‌آورد.

 

 ایده‌ها زمانی به سراغم می‌آیند که کاغذ و قلمی برای یادداشت کردنشان

 

 در دست ندارم.

 

خمیر ایده‌ی داستان کوتاهم، بحران هویت، همین طوری سراغم آمد:

 

«یک گفتگوی یک خطی. توی گوش ذهنم شنیدم که زن جوانی از دوستش

 

 پرسید: «به نظر تو، من شبیه جسدم؟» کاری که باید می‌کردم این بود که

 

باید می‌فهمیدم آن دو زن که بودند و چه چیزی باعث شد آن سوال

 

 بین‌شان مطرح شود و چه پاسخی به سوال می‌دهند.»

 

 کریس راجرز نویسنده، یک شب وقتی داشت سرش را روی بالش می‌گذاشت،

 

 بین خواب و بیداری شبحی داخل یک جگوار براق دید که در یک پارکینگ

 

قدیمی پر از خرت و پرت بود.

 

کریس از خودش پرسید: «این اینجا چی کار می‌کنه؟»

 

و فرایند خلق داستان شروع شد.

 

اما مجبور نیستید همیشه منتظر ضمیر ناخودآگاه بمانید. آگاهانه دنبال ایده

 

 بگردید. زندگی روزمره‌تان پر از ایده است. می‌توانید آن‌ها را بین آدم‌هایی

 

 پیدا کنید که هر روز می‌بینید، جاهایی که می‌روید، اتفاقاتی برایتان می‌افتند

 

 یا شاهدشان هستید، و یا چیزهایی که می‌خوانید. ایده‌ی داستان شما می‌تواند

 

 از جر و بحثی که با همکارتان دارید شروع شود، لحظه‌ای که خیلی دستپاچه

 

 شده بودید، خاطرات مادرتان درباره عموی عجیبش،

 

مکالمه‌ای که کاملاً اتفاقی می‌شنوید زمانی که در کافی‌شاپ نشسته‌اید،

 

مقاله‌ای که در مجله‌ای می‌خوانید و باعث می‌شود از خودتان بپرسید

 

 

 «چرا آدم‌ها اینطور رفتار می‌کنن؟»

 

 

همه‌ی ما نویسنده نیستیم، اما اکثراً قصه‌گوهای خوبی هستیم.

 

دائم داریم قصه می‌گوییم: اتفاقات خنده‌داری که در دانشگاه رخ داد،

 

 زمانی که رفته بودیم کوه و بین دره‌ها گم شدیم. به داستان‌های خودتان

 

 گوش دهید که ماجراهایی را مرتب تکرار می‌کنید. ممکن است

 

 

یکی از دوست‌هایتان بگوید: «وای نه. باز می‌خوای اینو تعریف کنی؟»

 

 اگر ماجرایی برایتان اینقدر جالب بوده که برای همه آشناهایتان تعریف

 

 

 کرده‌اید، ممکن است داستان خوبی بشود.

 

همکاری: ایده‌ها در کار تیمی

 

 

واقعیت این است که به ندرت پیش می‌آید که تنها یک ایده برای نوشتن

 

داستان کافی باشد. فرض کنیم ایده‌ی خوبی سراغ دارید که از آن می‌توان

 

 داستانی عالی ساخت: ایده‌ای که دائم در در ذهن شما می‌کوبد و می‌خواهد

 

 که نوشته شود.

 

 اما چیزی که دارید صرفاً چند قطعه است: پیرزنی که سوار قطار شده،

 

 یک جمله نه چندان بدیع از یک دوست، منظره‌ای از یک خانه‌ی قدیمی

 

 که باید تسخیر ارواح شده باشد.

 

 خمیر‌مایه‌ی داخل ظرف منتظر است ببیند چه مواد دیگری اضافه می‌کنید.

 

زمانی که تصمیم گرفتید از چه مواد دیگری استفاده کنید، زمانی است

 

 که داستان شکل می‌گیرد و زنده می‌شود. داستان از زمانی شروع می‌شود

 

 که چند ایده با هم همکاری کنند. کارن کوشمن، نویسنده تصنیف لوسی ویپل،

 

 

 گفته که ایده‌ی این داستان زمانی به سراغش آمد که در کتابخانه‌ی موزه‌ای

 

 در حوالی کالیفرنیا کتابی می‌خواند. او با آمار عجیبی مواجه شد که نود درصد

 

 

 مهاجرانی که در دهه 50 قرن 19 به کالیفرنیا مهاجرت کرده بودند، مرد بوده‌اند.

 

 این یعنی ده درصد را زن‌ها و کودکان تشکیل می‌دادند. با خودش فکر کرد،

 

 

«برای یه دختر زندگی در چنین شرایط سختی و در این منطقه چگونه بوده است؟»

 

 

 خود کوشمن مهاجرت ناخوشایندی را از کشوری به کشور دیگر در سن

 

دوازده سالگی تجربه کرده بود.

 

حالا دو ایده داشت که در هم بیامیزد، اول ایده‌ی دیدگاه بچه‌ای درباره یک لحظه

 

 

هیجانی در تاریخ و نیز تجربه و احساس خودش زمانی که دختر بچه

 

 دوازده ساله‌ای بود و از محیط آشنا و راحت خانه کنده شد

 

 

. وقتی این ایده‌ها با هم جفت شدند ، شخصیت لوسی ویپل متولد شد.

 

مارگارت اتوود در مصاحبه‌ای رادیویی گفت که بسیاری از داستان‌هایش

 

 از چند سوال شروع شدند. یکی از پرسش‌هایی که از خود پرسید این

 

 بود که «اگر مدیریت آمریکا را در دست داشته باشی چه می‌کنی؟»

 

 و سوال دیگر این بود: «اگر جای زن در خانه نیست، چگونه

 

 می‌توانی زمانی که نمی‌خواهد برود او را به آن‌جا برگردانی؟»

 

هرکدام از این سوال‌ها این قابلیت را داشت که داستانی پیچیده بسازد. اما وقتی اتوود

 

این دو را در هم آمیخت، فرایند داستان‌نویسی با اشتیاق شروع شد و

 

 نتیجه‌اش رمانی شد

 

 

 به نام قصه آن زن خدمتکار.

 

 

قصه ساختن: بازی «چه می‌شود اگر...»

 

نویسنده‌ها بازی قصه‌سازی تمرین می‌کنند.

 

 به آدم‌ها، جاها و موقعیت‌های مختلف نگاه می‌کنند و از خود می‌پرسند

 

 

 که این‌ها چه پتانسیل نمایشی چشمگیری می‌توانند داشته باشند.

 

ذهن ناخودآگاه مدام به شما اشاره می‌کند که از کجا شروع کنید.

 

 هر وقت چیزی به اندازه‌ی کافی ذهن شما را قلقلک داد که به

 

خودتان بگویید: «این جالبه...» یا «عجیبه...» علامتی است که

 

اینجا ایده‌ای برای یک داستان وجود دارد که منتظر است کشفش کنید.

 

گام بعدی این است که فکر کنید «چه می‌شود اگر...» این را بازی کنید

 

 تا احتمال‌های متعدد را بررسی کنید.

 

 

فرض کنید در کافی‌شاپی نشسته‌اید. ناگهان متوجه خانم جوانی می‌شوید

 

 که یک ساعتی است کنار پنجره نشسته است، با کاپوچینویش بازی می‌کند

 

و بی‌صبرانه ساعتش را نگاه می‌کند. موضوع از چه قرار است؟

 

چه می‌شود اگر منتظر محبوبش باشد؟ چه می‌شود اگر مرخصی

 

 

 ساعتی گرفته باشد و ریسک عصبانیت رییسش را به‌جان خریده باشد؟ چه می‌شود اگر

 

 متاهل باشد و دزدکی به ملاقات محبوبی آمده باشد و اتفاقاً مادرش در

 

 

 همان حوالی قدم بزند و

 

 او را از پنجره‌ی کافی‌شاپ ببیند؟ یا شوهرش او را ببیند؟ چه می‌شود

 

 اگر همان‌وقت طرف

 

 

 هم از راه برسد؟ یا اصلاً نیاید و زن بخواهد بداند چرا؟

 

یک سناریوی دیگر: چه می‌شود اگر زن فهمیده باشد، شرکتی که

 

برایش کار می‌کند کلاهبردار است؟ چه می‌شود اگر با یک کارآگاه قرار

 

 گذاشته باشد که به چنین پرونده‌هایی رسیدگی می‌کند؟

 

 چه می‌شود اگر آن روسری سبز علامتی باشد که کارآگاه

 

 تشخیصش بدهد و چمدانی که کنار صندلی‌اش گذاشته پر از مدارکی باشد

 

 که کلاهبرداری را ثابت کند؟

 

می‌توانید «چه می‌شود اگر...»

 

 را هر جایی بازی کنید. مثلاً در فرودگا وقتی هواپیما تاخیر  دارد،

 

 چند تا از مسافرها را انتخاب کنید: مردی که کت شلوار

 

پوشیده و روی صندلی‌اش قوز کرده، یا شاید، دختر مو قرمزی که دارد

 

 

یک فنجان قهو می‌خورد،

 

چرا دارند به این سفر می‌روند؟ چه چیزی در مقصد منتظرشان است؟

 

تاخیر هواپیما چه تاثیر منفی روی زندگیشان خواهد داشت؟

 

در صف سوپر‌مارکت به خانمی نگاه کنید که پشت سر شماست

 

 و نوزادی را روی چرخ خریدش گذاشته است. کجا زندگی می‌کند؟

 

 

چه کسی آنجا منتظرش است؟

 

چه می‌شود اگر به خانه برود و ببیند که همسرش در خانه بوده است،

 

 در حالی‌که باید سر کار باشد؟ اما وقتی او رسیده رفته است؟

 

 بعد متوجه بشود که یادداشت رمزداری روی میز نهارخوری است؟

هرروز حجم زیادی از ایده‌های داستانی در خانه شما را می‌زنند.

 

 مثلاً در روزنامه، مقاله‌ی جالبی انتخاب کنید و «چه می‌شود اگر...»

 

را بازی کنید. قرار نیست از ماجرای واقعی داستان بسازید،

 

یا آدم‌های واقعی را به شخصیت داستانی تبدیل کنید.

 

 کاری که باید بکنید این است که از موقعیت موجود، ماجرای کاملاً

 

 متفاوتی بسازید.

 

 یا ممکن است بعد از خواندن رئوس مطلب بازی را شروع کنید.

مثلاً فرض کنید روزنامه تیتر زده که «مامور دولت آمریکا به جرم جاسوسی

 

 در آمریکا متهم شد.» متن خبر را نخوانید و بگذارید قوه تخیلتان به کار

 

 بیافتد. آن فرد کیست؟ چه چیزی باعث شد جاسوس شود.

 

 اما چه می‌شود اگر اشتباهأ محکوم شده باشد و گناهکار نباشد؟

 

 چه می‌شود اگر اشتباهاً به جای فرد دیگری دستگیر شده باشد؟

 

 چه می‌شود اگر رییسش او را وارد این درگیری کرده باشد؟ چه می‌شود

 

 اگر در اصل جاسوس دو طرفه باشد، وانمود جاسوس کشوری خارجی

 

است اما در اصل در حال جمع‌آوری اطلاعات برای سی.آی.ای باشد؟

 

 برای این‌که تخیلتان واقعاً تقویت شود،

 

سعی کنید برای هر فرد، مکان یا موقعیت، سه سناریو مختلف

 

 طرح کنید و «چه می‌شود اگر...» را بازی کنید.

 

   

عناصر اصلی داستان

 

 

حالا که ایده‌ای برای داستان‌ دارید، بیایید تعریف دوم را مرور کنیم و واژه

 

«طرح شده» را بررسی کنیم. تعریف اصلاح شده‌ی ما می‌تواند این باشد:

 

داستان‌ کوتاه "روایت کوتاهی است که در آن نویسنده، عناصر شخصیت،

 

 جدل، طرح و جایگاه

 

 را هنرمندانه در هم می‌آمیزد تا خواننده را سرگرم، جذب و آگاه کند.»

این چهار عنصر و ترکیب هنرمندانه‌ی آن‌ها اجزای اصلی همه‌ی داستا

 

ن کوتاه‌ها را تشکیل می‌دهند­- همان شکر، تخم مرغ، وانیل و خامه‌ای است

 

که با هم مخلوط می‌کنید

 

تا نان یا شیرینی خوشمزه و مطبوعی به دست بیاید.

 

در فصل‌های بعدی، این عناصر را دقیقاً خواهیم خواند که ابزار صنعت

 

 داستان کوتاه هستند. خواهیم دید که چگونه هر یک از این عناصر در ساخت

 

داستان تاثیر دارند و چگونه رابطه متقابل آن‌ها در توسعه داستان موثر است.

شخصیت‌ها: ایده‌ی اولیه‌ی شما هرقدر هم که جذاب باشد، تا شخصیت‌های

 

تخیلی خلق نکنید و ایده را به آن‌ها تحویل ندهید، ایده‌ی شما جان نخواهد گرفت.

 

 داستان از راه انگیزه‌ها، رفتار‌‌ها و واکنش‌های شخصیت‌ها شکل می‌گیرد.

 

 برای این که داستان واقعاً خوبی بنویسید، نه تنها باید از آوردن شخصیت‌های

 

 کلیشه‌ای دوری کنید بلکه بگذارید شخصیت‌هایتان نفس بکشند، به اندازه‌ی

 

شما و خواننده‌تان پیچیده و زنده باشند. فصل دوم به شما می‌گوید چگونه این

 

 کار را بکنید.

 

جدل:

 

جدل خون‌حیات داستان شماست که در آن جریان دارد و انرژی می‌بخشد.

 

 جدل داستان را به جلو می‌راند و مساله‌ای را مطرح می‌کند که قرار است در طی داستان

 

 حل شود. در واقع شخصیت‌ها با واکنشی که در برابر جدل داستان نشان می‌دهند،

 

 خود را لو می‌دهند، انگیزه‌ها، نقطه ضعف‌ها و نقطه قوت‌ها‌یشان را

 

. فصل سوم به شما خواهد گفت چگونه جدل داستان را پیش می‌برد و تعلیق ایجاد

 

 می‌کند که خواننده تا صفحه آخر بر جا میخکوب شود.

 

 

طرح و ساختار: ساختار داستان مثل چهارچوب خانه یا استخوان‌بندی بدن است.

 

 

 سازمان‌بندی می‌کند و به اجزا پراکنده، هماهنگی می‌بخشد

 

دنباله در:

                                                                   

  وبلاگ مرجع: 
 
 
 
 
 نویسنده وبلاگ چای دم کرده: جستجوگر