چای دم کرده

شعر و ادبیات -شاعرانه ها -متنوع از همه جا از همه چیز

چای دم کرده

شعر و ادبیات -شاعرانه ها -متنوع از همه جا از همه چیز

نادر نادر پور به قلم دکتر رجائی و مجید نفیسی ــ کالیفرنیا

نادر نادرپور

نادرپور در سال 1308 در تهران زاده

شد دبستان و دبیرستان در تهران را

پایان برد و در 1328 برای آموزش

ادبیات فرانسه به پاریس رفت پس از

چند سال به تهران بازگشت


در 1343 رهسپار ایتالیا شد و پس از

آموختن زبان ایتالیایی برای بار دوم به

 فرانسه عزیمت کرد و پس از 3 سال

اقامت در این 2 کشور باز به ایران آمد

 در 1350 باز هم به ایتالیا و فرانسه

رفت و برگشت


سالها در اداره کل هنرهای زیبا کار

میکرد از سال 1351 سرپرستی گروه

ادب و هنر امروز را در سازمان رادیو

و تلویزیون ملی ایران به عهده داشت 
 

 

  

   

دفترهای  شعر

  1. چشمها  و  دستها      صفی علیشاه   1333

  2. دختر جام    نیل  1334

  3. شعر  انگور    نیل  1336

  4. سرمه  خورشید     سخن      1339

  5. اشعار  برگزیده     جیبی     1342

  6. برگزیده شعرها     بامداد    1349

  7. گیاه و  سنگ نه آتش         مروارید   1350

  8. از آسمان  تا ریسمان        مرویارید   1356

 
گزیده اشعار نادر نادرپور
نویسنده : نادر نادرپور
ناشر : نگاه - تهران
چاپ اول، 1382 شمسى
نوع جلد : گالینگور
قطع : وزیری
تعداد صفحه 325
نوع چاپ : چاپی
زبان : فارسی
رده کنگره : 33222الف/PIR8233
شابک : 964-351-033-6
قیمت: 11.94$ 

www.ketabname.com
 
 
 

  

          

نگاه

بر شیشیه عنکبوت درشت شکستگی


تاری تنیده بود


الماس چشمهای تو بر شیشه خط کشید


وان شیشه در سکوت درختان شکست و ریخت


 چشم تو ماند و ماه


وین هردو دوختند به چشمان من نگاه
 

کافی نبود و نیست هزاران سال تا بازگو کند


آن لحظه گریخته جاودانه را


آن لحظه را که تنگ در آغوشم آمدی


آن لحظه را که تنگ در آغوشت آمدم


در باغ شهر ما


در نور بامداد زمستان شهر ما


شهری که زادگاه من و تو است


شهری به روی خک


خکی که در میان کوکب ستاره ای است

روحش شادباد


نوشته شده توسط دکتر رجائی

http://d22222.blogfa.com/

متنی دیگر منبع:

به بهانه سالروز درگذشت نادر نادرپور (24 فوریه):

 در سوگ شاعری در تبعید


965ImagesImageSmall48.jpg
مجید نفیسی ــ کالیفرنیا

‌آخرین بار که نادر نادرپور را دیدم دو هفته پیش

 از مرگ ناگهانی اش بود.

 به همراه منصور خاکسار و شمس لنگرودی به خانه اش رفتیم

و میدانستیم که اسماعیل خویی هم از سوی دیگر میآید.

 شب خوبی بود و سرنوشت ما را به واپسین دیدار

 فرا خوانده بود.

 هم چون پنج همکار صمیمی برای همدیگر شعر خواندیم

 و به مناظره پرداختیم.

دو چیز گره ی بحث ما بود: اسلام و نیما.


965ImagesImageSmall50.jpg

 

آیا حکومت روحانیت در ایران باید ما را به عکس العمل

 ضد عرب و ضد اسلامی بکشاند؟

‌ آیا نباید میان اسلام به عنوان یک فرهنگ با اسلام

 به مثابه ی یک دین، فرق گذاشت

 و اولی را یکی از آبشخورهای فرهنگ ملی شمرد

 و دومی را امری شخصی دانست؟

نادرپور که سابقا در یکی از مقالات خود تمدن اسلامی

را به عنوان یکی از دو منبع فرهنگی ملی ما مطرح کرده بود،

 به نظر میرسید که در چند سال اخیر به سمت افکار

 عرب ستیزی و پرستش ایران باستان ــ

که در اوایل قرن در ایران رواج داشت ــ گرایش پیدا کرده بود.

شاعر در اولین مجموعه ی شعرش

"چشمها و دستها" که در سال 1333 انتشار یافته،

 خود را پیرو نیما نمیخواند

 و نوگرایی را تنها در محدوده ی مضامین،

 تشبیهات و زبان شعر جایز میداند. (1)

او در سالهای بیست همکار احسان طبری و در سالهای سی

هم سخن پرویز ناتل خانلری بود

 و همچون آن دو، در زمینه ی شعر،

 نئوکلاسیسم را بر مدرنیسم ترجیح میداد.

 با وجود این در مدت اقامت خود در لس آنجلس

به تدریج نسبت به شعر نو التفات بیشتری نشان داد

 و در مقدمه ی آخرین کتاب شعرش "زمین و زمان" که در سال

1375 درآمده بود،

 عصیان نیما را یک نیاز اجتماعی میخواند

و به هم زدن تساوی طولی ابیات و جابجا کردن قوافی

 را میپذیرد و خود نیز در این قالب نیمایی،

طبع آزمایی میکند،

 معهذا هم چنان در برابر شعر آزاد بی وزن

علامت سئوال میگذارد.

 جالب اینجاست که چند‌سال پیش در یکی

از دیدارهایی که با او داشتم نادرپور شعر منثوری

 از خود را خواند که مربوط به حرکت ماشین ها در بزرگراه میشد

 و اگر چه لطفی نداشت ولی بر جسارت شاعر

 در آزمودن راههای نو گواهی میداد.

هنگامی که نادرپور در سال 1365 از پاریس به لس آنجلس آمد

 در فاصله ی کوتاهی به صورت سخنگوی ملی گرایان

 درآمد و شعرهایش که سابقا بیشتر جنبه ی شخصی داشت

 رنگی سیاسی به خود گرفت

و این درست در زمانی بود که سیاست گریزی

در میان نویسندگان ایرانی چه درون و چه بیرون مرز

 به صورت شعار روز درآمده بود.


965ImagesImageSmall49.jpg


پس از انتخابات ریاست جمهوری در سال 76 که به رشد

 اصلاح خواهی درون جامعه کمک کرد شکافی تازه درون

 مخالفین حکومت روحانیت در بیرون کشور افتاد،

 و نادرپور که از همان ابتدا گرایش به اصلاحات را ناشی

 از توطئه میدانست در مقابل آن ایستاد

و از این که اطرافیانش زیر پای او را خالی کنند

 ترسی به خود راه نداد.

او قبلا هم طعم تنهایی را چشیده بود

و در آستان انقلاب سال 57 در برابر آن ایستاده بود.

زندگی در غربت بر او سخت میگذشت.

 از زبان انگلیسی نفرت داشت،

 از شهر محل اقامت خود بیزار بود،

 در سالخوردگی تنها مرگ را میدید

 و تنها جوانی را میستود.

با وجود این از تدریس و تحقیق، نوشتن و سخن گفتن

 باز نمیایستاد، در خانه اش به روی بسیاری باز بود

 و از همدلی با نسل جوان تر ابایی نداشت.

در شب نوروز سال 76 که به ابتکار من شب شعری

 برای پنج شاعر ایرانی مقیم لس آنجلس ــ

 نادر نادرپور، منصور خاکسار،

عباس صفاری، پرتو نوری علا و

 مجید نفیسی ــ‌ به زبان انگلیسی

 در تالار اجتماعات موسسه ی فرهنگی

 "بیآند باورک" برگزار شد

با اشتیاق حرکت کرد.

 میدانم که تنگدست بود و نسبت به بی چیزان احساس

 نزدیکی میکرد.

در همان دیدار آخر گفت:

"من یک سوسیالیست هستم.

 صبح ها هم که همراه ژاله به پیاده روی میرویم،

و چشم ام به افراد بی خانمان میافتد

 که در پیاده روها یا زیر ماشینها خوابیده اند،

 دلم فشرده میشود

 و ضرورت عدالت اجتماعی را بیشتر درمییابم."


965ImagesImageSmall51.jpg


در مراسم خاکسپاری اش که در 24 فوریه 2000 در "وست وود"

انجام شد شرکت کردم و هنگامی که پیکر او را به دهان بی شرم

 خاک میسپردند از خود‌ پرسیدم:

 آیا وطن فقط جایی ست که در آن زاده میشویم

یا میتواند سرزمینی هم باشد که در آن آرام میگیریم؟

 نادرپور با سر گذاشتن به خاک در تبعیدگاه خود،

 این شهر را برای ما کوچ زدگان به صورت وطن دوم درآورد.

 

فوریه 2000


1ــ نگاه کنید به کتاب من به زبان انگلیسی

"مدرنیسم و ایدئولوژی در ادبیات فارسی:

 بازگشت به طبیعت در شعر نیما یوشیج" صفحه ی 127

www.shahrvand.com


انگور


نادر نادرپور

 

چه می گوئید؟


کجا شهد است این آبی که در هر دانه شیرین


انگور است؟


کجا شهد است؟ این اشک است


اشک باغبان پیر رنجور است


که شبها راه پیموده


همه شب تا سحر بیدار بوده


تاکها را آب داده


پشت را چون چفته های مو دوتا کرده


دل هر دانه را از اشک چشمان نور بخشیده


تن هر خوشه را با خون دل شاداب پرورده.


چه می گوئید؟


کجا شهد است این آبی که در هر دانه شیرین


انگور است؟


کجا شهد است؟ این خون است


خون باغبان پیر رنجور است


چنین آسان مگیریدش!


چنین آسان منوشیدش!

 

شما هم ای خریداران شعر من!


اگر در دانه های نازک لفظم


و یا در خوشه های روشن شعرم


شراب و شهد می بینید، غیر از اشک و خونم نیست


کجا شهد است؟ این اشک است، این خون است


شرابش از کجا خواندید؟ این مستی نه آن


مستی است:


شما از خون من مستید


از خونی که می نوشید


از خون دلم مستید!


مرا هر لفظ فریادی است کز دل می کشم بیرون


مرا هر شعر دریایی است


دریایی است لبریز از شراب خون


کجا شهد است این اشکی که در هر دانه لفظ است؟


کجا شهد است این خونی که در هر خوشه


شعر است؟


چنین آسان میفشارید بر هر دانه لبها را و


بر هر خوشه دندان را!


مرا این کاسه خون است ...


مرا این ساغر اشک است ...


چنین آسان مگیریدش!


چنین آسان منوشیدش!

 

تهران ــ 21 اردیبهشت 1335



لینک مطلب:

radioaida.com/.../2005/02/oeu_oeuoeuu_oeo.html

 

تازه های ادبی:

http://www.ccccc.blogfa.com

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد